تحقیق در مورد جنگ هاى امام على علیه السلام در پنج سال حکومت

تحقیق در مورد جنگ هاى امام على علیه السلام در پنج سال حکومت

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:html

 

 

 

 

 

مقدمه مترجم :
کتاب حاضر ترجمه بخشى از کتاب ((الفتوح ))؛ یکى از ارزشمندترین و معتبرترین منابع تاریخى موجود مى باشد؛ که در اوایل قرن چهارم هجرى به همت ابو محمد احمد بن على اعثم کوفى کندى معروف به اعثم کوفى متوفى سال 314 هجرى قمرى تدوین و تاءلیف گردیده است .
بنا به نقل اکثر محققان و مورخان دوره اسلامى ، این کتاب یکى از معتبرترین متون تاریخ اسلام است که وقایع و حوادث تاریخى زمان خلافت ابوبکر تا حکومت هارون الرشید متوفى سال 193 هجرى قمرى را نگاشته است .
آقا بزرگ تهرانى در کتاب الذریعه درباره ابن اعثم کوفى مى نویسد:
ابو محمد احمد ابن اعثم فردى اخبارى و مورخ زبر دستى بوده است که حدود سال 314 هجرى قمرى در گذشت .
یاقوت در معجم الادبا آورده که او شیعى مذهب بوده است .
بعضى دیگر احمد بن على اعثم کوفى کندى متوفى سال 314 هجرى قمرى را محدث ، شاعر و مورخ بزرگ شیعى قرن سوم و چهارم هجرى مى دانند.
البته از زادگاه مؤ لف اطلاعات دقیقى در دست نیست .
این حقیر در سالى که مزین به نام مبارک امیرالمؤ منین على علیه السلام شد، تاریخ پنج سال حکومت امام على علیه السلام را ترجمه روان ، ملخص و مختصر انجام دادم تا مورد استفاده علاقمندان و ارادتمندان آن حضرت قرار گیرد.
ناگفته نماند که کتاب الفتوح یک بار در سال 596 هجرى قمرى ، در حدود هشت صد سال قبل بوسیله محمد بن احمد مستوفى در خراسان ترجمه شد، که با نثر ادبیات مخصوص زمان خود است و در ترجمه حاضر سعى شد از بعضى شیوه ها و عبارت ترجمه قبلى استفاده گردد.
ان شاءالله در آینده نزدیک بنا دارم با یارى خداوند بزرگ تاریخ امام حسین و امام حسن علیه السلام و قیام مختار از همین کتاب را ترجمه و در اختیار علاقمندان قرار دهم .
در پایان این مجموعه به امیرالمومنین على علیه السلام و دو محب آرمیده در جوار او تقدیم مى گردد.

احمد روحانى   
1379 هجرى شمسى

فصل اول : مرگ عثمان و خلافت حضرت على علیه السلام
على علیه السلام و سکوت
امیرالمؤ منین على علیه السلام بیست و پنج سال از حق قانونى و الهى خویش محروم ماند و در این مدت که دور از جنجال و حکومت دارى به گوشه نشینى پرداخته و به کارهاى علمى ، پاسخ به شبهات دینى ، مناظره با علماى مسیحى و یهودى ، پاسخ به مسائل جدید علوم اسلامى ، رسیدگى به محرومان ، مشورت سیاسى در مسائل پیچیده حکومتى و تربیت مفسر و محدث و متکلم مشغول بود.
در سال 35 هجرى در مرکز حکومت ؛ یعنى مدینه شورشى به پا خاست . ناراضیان حکومت عثمان ، انقلابى را آغاز و بر ضد حکام و عمال او اعتراض کردند، در آن زمان عثمان به بنى امیه که از اقوام بودند در دخل و تصرف اختیار تام داده بود. مردم از مهاجر و انصار و مسلمانان ناراضى دارالحکومة را محاصره کرده بعد از چهل روز عثمان را که تغییرى در روش ‍ خویش نداد به قتل رساندند. (1)
على علیه السلام و بیعت
مهاجرین و انصار و مردم سایر بلاد اسلام به دنبال کشته شدن عثمان در مسجدالنبى صلى الله علیه و آله اجتماع کردند تا تکلیف خلافت و امامت را روشن کنند.اکثر مردم طالب خلافت و حکومت على بن ابى طالب علیه السلام بودند.
در آن میان ، عدى بن حاتم ، سعید بن قیس ، ابوایوب انصارى ، عمار یاسر، ابوهیثم بن تیهان ، رفاعة بن رافع ، مالک بن عجلان ، خالدبن زید به خلافت على علیه السلام راغب تر بودند و از دیگران علاقه بیشترى مى دادند.
پس عمار یاسر در آن اجتماع بزرگ با صداى رسا گفت :
اى گروه مهاجر و انصار! عثمان را ملاحظه کردید که در میان شما چگونه زیست ! خویشتن را دریابید که بار دیگر با کسى چون او مواجه نگردید، اینک على مرتضى علیه السلام در میان شماست ، قرابت او با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سبقت او را در اسلام مى دانید از تفرقه بپرهیزید و در بیعت با او تعجیل کنید.
پس از این سخنان ، مردم دسته دسته و گروه گروه به خدمت امیرالمؤ منین على علیه السلام رسیدند و گفتند: (2)
اى ابو الحسن ! مردم ، عثمان را کشتند و مى دانى که از انتخاب خلیفه چاره اى نیست و غیر از تو کسى شایستگى این کار را ندارد، اجازه بفرما با تو بیعت کنیم .
على علیه السلام فرمود: حاجتى به بیعت شما نیست ، من سالهاست که خلافت را رها کرده ام و هیچ رغبتى به آن ندارم .
عده اى تعجب کردند و گفتند: یا على ! چرا بیعت مردم را نمى پذیرى ، قتل عثمان بدون رضایت خداوند صورت نگرفت .
على علیه السلام فرمود: خیر، این گونه نیست ، بلکه شما او را کشتید و خون او بدون قصاص باقى مانده است . اى مردم ! مرا رها کرده ، غیر من را براى خلافت انتخاب کنید.
در میان شما کسانى را مى نگرم که دلهایشان آرامى ندارد و عقل و راءى آنان ثابت نیست ، بروید و با طلحه و زبیر بیعت کنید.
جمعیت گفت : یا على پس با ما به نزد طلحه و زبیر بیایید و با آن دو سخن گویید تا خلافت را قبول کنند.
على علیه السلام موافقت کرد و به همراه جمعیت به سوى منزل طلحه رفت . وقتى به در خانه او رسیدند على علیه السلام به طلحه فرمود:
اى ابا محمد! مردم براى بیعت با من جمع شدند، ولى من حاجتى به خلافت و بیعت مردم ندارم . پس تو بیعت مردم را بپذیر و این امر را به عهده بگیر.
طلحه گفت : اى ابا الحسن ، تو لایق تر و شایسته تر به امر خلافت هستى و به سبب فضایل و خویشاوندى با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سابقه دینى که دارى ، خلافت را قبول فرما!
على علیه السلام فرمود: اگر بیعت مردم را بپذیرم و خلافت را قبول کنم . تو از جمله کسانى خواهى بود که به مخالفت برمى خیزى و ادعاى حکومت مى کنى .
طلحه گفت : اى ابا الحسن ، خدا نیاورد آن روزى را که کار ناپسندى نسبت به تو انجام دهم .
على علیه السلام : خداوند مراقب عمال توست .
سپس على علیه السلام دست طلحه را گرفت و او را به نزد زبیر بن عوام برد تا خلافت و حکومت را به او پیشنهاد کند اما نظیر همان سخنان که از طلحه شنیده بود از زبیر هم شنید.
آن گاه طلحه با على علیه السلام بیعت کرد: پس از او زبیر نیز به على علیه السلام بیعت کرد. آنان عهد و پیمان بستند که پیمان شکنى و غدر و مکر نکنند.
على علیه السلام در میان اجتماع مردم در مسجد حاضر شد هیجان و احساسات شدیدى بر جمعیت حاکم بود.
فردى از انصار به پا خاست و گفت : اى مردم ! شما سیر و سلوک عثمان را دیدید که چگونه عمل کرد. پس کلام مرا گوش کنى و از حرفهایم اطاعت کنید.
حاضران گفتند: شما انصار رسول خدا صلى الله علیه و آله هستید، و سابقه بیشترى در اسلام دارید پس سخن بگویید، و اوامرتان را آشکار کنید تا بدانیم .
آن شخص گفت : شما فضائل على بن ابى طالب علیه السلام و سابقه ، قرابت و منزلتش را در نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله مى دانید. عملش ‍ به حلال و حرام از همه بیشتر است . اگر به جاى او کسى را فاضل تر و نیکوتر مى شناختم حتما معرفى مى کردم .
اجتماع کنندگان یک صدا گفتند: رضینا به طاعین غیر کارهن .
على علیه السلام : پرسید آیا رضایت به بیعت با من را حق واجب از طرف خدا مى دانید یا از راءى و نظر شماست .
جمعیت گفتند: بیعت را واجب از جانب خداى عزوجل مى دانیم .
على علیه السلام فرمود: فردا در این مکان تجمع کنید تا نظر خویش را در پذیرش خلافت و حکومت اعلام کنم ، مردم در آن روز متفرق شدند.
روز بعد مجددا طرفداران خلافت على علیه السلام در مسجد اجتماع کردند، على بن ابى طالب علیه السلام بر منبر نشست و بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود:
ایهاالناس !ان الامر امرکم فاختاروا لانفسکم من احببتم و انا سامع مطیع لکم .
((اى مردم ! اختیار در دست شماست هر کسى را که مایل هستید و دوست دارید انتخاب کنید. من هم مطیع و همراه شما هستم .))
مردم از هر طرف فریاد بر آوردند، اى على ! ما بر پیمان روز قبل استواریم ، دستت را بگشا تا حاضران با تو بیعت کنند.
سکوت سراپاى على علیه السلام را فرا گرفت .
بلافاصله طلحه برخاست و در حضور مردم دستش را بر روى دست على علیه السلام نهاد و با آن حضرت بیعت کرد.
اما چون دست او در جنگ احد آسیب دیده بود و با آن دست بیعت کرد، قبیصة (3) بن جابر گفت :
انا لله و انا الیه راجعون ! عجب حادثه اى اتفاق افتاد. به خدا سوگند این بیعت از طرف طلحه به پایان نخواهد رسید.
سپس زبیر به سرعت برخاست و با على علیه السلام بیعت کرد. بعد از آن دو، مهاجر و انصار و هر کسى از عرب و عجم که حاضر بود آماده بیعت با على بن ابى طالب علیه السلام شد.
در آن هنگام سودان بن حمران که اهل مصر بود گفت : یا ابا الحسن ! اگر مثل عثمان عمل کنى با تو نیز جنگ خواهیم کرد.
آن گاه مردم با میل و رغبت به سوى آن حضرت آمدند، امیرالمؤ منین على علیه السلام با شرط عمل به کتاب خدا و سنت مصطفى صلى الله علیه و آله بیعت آنان را پذیرفت و بدین گونه مراسم بیعت انجام یافت .
دفن عثمان
چون خلافت بر امیرالمؤ منین على علیه السلام تثبیت شد. بلافاصله دستور دفن عثمان را صادر کرد. آن گاه فرمان داد کلیه اموال و دارایى هایى که در سراى عثمان قرار داشت و متعلق به بیت المال بود، به بیت المال برگردانند. اموال شخصى او را هم به ورثه اش سپرد. سپس دارایى بیت المال که در دارالخلافه جمع شده بود، بین مهاجر و انصار تقسیم کرد که به هر نفر سى دینار رسید.
بیعت اهل کوفه
چون خبر عثمان و بیعت مهاجر و انصار با امیرالمؤ منین على علیه السلام منتشر شد، اهل کوفه با شنیدن این خبر بى درنگ به نزد امیرشان که آن وقت ابو موسى اشعرى (4)بود رفتند و گفتند:
چرا با امیرالمؤ منین على علیه السلام بیعت نمى کنى و مردم را به بیعت او تشویق نمى نمایى ، در حالى که مهاجر و انصار با او بیعت کرده اند.
ابو موسى گفت : مى نگرم تا بعد از این مردم چه کار خواهند کرد، و چه خبر جدیدى خواهد رسید؟ مردم کوفه از گفتارش راضى نشدند.
هاشم بن عتبة بن ابى وقاص گفت : اى ابو موسى ! منتظر چه خبر دیگرى هستى ، مردم عثمان بن عفان را کشتند؛ آن گاه مهاجر و انصار، خاص عام با امیرالمؤ منین على علیه السلام بیعت کردند. آیا مى ترسى اگر با على علیه السلام بیعت کنى ، عثمان از آن جهان باز گردد و تو را توبیخ کند؟!
اى ابو موسى ! اگر در بیعت با امیر المؤ منین على علیه السلام تردید دارى و بیعت نمى کنى ، امارت کوفه را رها کن تا دیگرى را امیر خود قرار دهیم .
هاشم این سخنها را گفت ، سپس یک دست را بر دست دیگر زد و گفت :
دست راست من از آن امیر المؤ منین على علیه السلام و دست چپ من از آن من و بدین گونه با با او بیعت مى کنم و خلافت او را با جان و دل مى پذیرم .
چون هاشم بن عتبة این چنین بیعت کرد، هیچ عذرى براى ابو موسى اشعرى نماند، او نیز برخاست و با على علیه السلام بیعت کرد، به دنبال او بقیه مردم کوفه با على ابن ابى طالب علیه السلام بیعت کردند.
بیعت اهل یمن
اهل یمن با شنیدن پذیرش خلافت از جانب امیر المؤ منین على علیه السلام گروه گروه به مدینه رهسپار شدند و ضمن تهنیت گفتن ، با على بن ابى طالب علیه السلام بیعت کردند.
از بزرگان یمن نخستین کسى که به سوى مدینه حرکت کرد، رفاعة بن وائل همدانى از قبیله همدان بود و بعد از او رویبة بن وبر بجلى به اتفاق قبیله اش ‍ به سوى مدینه روى آورد شب و روز در حرکت بودند تابه خدمت امیرالمؤ منین على علیه السلام شرفیاب شدند. چون خبر حرکت بزرگان یمن به على علیه السلام رسید. به مالک اشتر فرمود با جماعتى از مشاهیر مدینه به استقبال آنان رود.
مالک اشتر هم با شکوه فراوان و تدارک نیکو از مدینه خارج شد و به استقبال رفت . وقتى آنان را ملاقات کرد، خیر مقدم گفت و آنان را نیک گرامى داشت و گفت :
اى اهل یمن ! به قومى نیکو وارد شدید، که شما را دوست دارند، و شما نیز به آنان محبت دارید، به خدمت امامى عادل ، خلیفه اى فاضل که مهاجر و انصار او را پسندیده و بر خلافت او اتحاد و اتفاق دارند، رسیده اید، پس به همراه مالک اشتر به مدینه وارد شدند، روزى به استراحت پرداختند و در روز دیگر ده نفر از مشاهیر آنان یعنى عیاض بن خلیل ازدى و رفاعة بن وائل همدانى و کیسوم بن سلمة الجهنى و رویبة بن وبر جبلى و رفاعة بن شداد خولانى و جمیع بن خیثم کندى و احنف بن قیس کندى و عقبد بن نعمان نجدى و عبدالرحمن بن ملجم مرادى ، به خدمت امیرالمؤ منین على علیه السلام شرفیاب شدند، على علیه السلام آنان را نزد خویش نشانید و مورد لطف قرار داد. آن گاه به آنان فرمود:
شما بزرگان و رؤ ساى یمن هستید. اگر براى ما مشکلات و دشوارى سخت پدید آید،و نیاز به شمشیر و نیزه باشد حمایت شما چگونه است و چه اندازه صبر مى کنید؟ عبدالرحمان بن ملجم مرادى از میان جمع سخن آغاز کرد و گفت :
یا امیر المؤ منین ! ما را با جنگ ناف بریده و با پستان پیکان شیر داده و در میدان جنگ پروش داده اند. ما از شجاعان و شیران میدان هستیم ، به هر سوى فرمان دهى اطاعت مى کنیم . صفات پهلوانى و جنگ آورى را از اجدادمان به ارث برده ایم .
على علیه السلام آنان را مرحبا گفت ، و اکرام فرمود، با خوشى و خوشحالى به یمن برگشتند.
کسانى که از بیعت با على علیه السلام امتناع کردند.
عمار یاسر به على علیه السلام گفت : یا امیر المؤ منین ! مردم جملگى با اختیار و ارده خویش با شما بیعت کردند و جماعتى مثل اسامة بن زید و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمة و حسان بن ثابت و کعب بن مالک از بیعت با امتناع ورزیدند. آنان را احضار کن تا مثل مهاجر و انصار با شما بیعت کنند. (5) على علیه السلام فرمود: احتیاج به بیعت کسانى که میل و رغبت به ما ندارند نیست ، آنان را به حال خویش رها کنید.
مالک اشتر گفت : یا امیر المؤ منین ! آنان اگر چه سوابق خدمت بیشترى به محمد مصطفى صلى الله علیه و آله دارند،اما این بیعت همگانى است ، همه افراد باید به این کار رغبت نشان دهند. آنان را بخوان تا بیعت کنند، امروز مردم با زبان حمایت مى کنند، و فردا که جنگى پیش آید با شمشیر و نیزه باید حمایت کنند.
امیر المؤ منین على علیه السلام فرمود: اى مالک ! من مردم را بهتر از تو مى شناسم ؛ بگذار تا بر راءى و میل خویش رفتار کنند.
زیاد بن حنظله تمیمى از جاى برخاست و گفت اى امیر المؤ منین ! هر کسى که در بیعت با شما رغبت نکند، او را منفعتى براى ما نیست و آنان که به اکراه و اجبار بیعت کنند به خیرشان امیدى نیست . اگر بخواهند به اکراه بیعت کنند رهایشان کن .
سعد بن ابى وقاص جلو آمد و گفت : یا ابا الحسن ! سوگند به خدا شک ندارم تو به خلافت این امت سزاوار و بر حق هستى ، اما جماعتى در این کار با تو منازعه مى کنند که اهل قبله و نمازند؛ اگر دوست دارى بیعت کنم ، شمشیرى به من ده که زبان و دو لب داشته باشد و بتواند سخن بگوید، و مومن را از کافر باز شناسد، تا با آن شمشیر با مخالفان تو بجنگم .
امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود: اى سعد! از مهاجر و انصار و دیگران کسى چنین شرطى بر ولى امر خویش نکرده است ، اگر راست مى گویى بیعت کن ، آن گاه در خانه خویش بنشین ، و در هیچ جنگى شرکت نکن من تو را در هیچ کارى اجبار نمى کنم .
سعد بن ابى وقاص گفت : اى ابا الحسن ! در این باره تاءمل و تفکر مى کنم تا تصمیم بگیرم .
عمار یاسر گفت واى بر تو سعد! از خداى سبحان بترس که بازگشت همه به سوى اوست . امیرالمؤ منین على علیه السلام تو را بر بیعت مى خواند، عذر مى آورى و شمشیرى سخنگو مى طلبى ! این کار تو شایسته نیست ، شاید در دل قصد دیگرى داشته باشى ؟



خرید و دانلود تحقیق در مورد جنگ هاى امام على علیه السلام در پنج سال حکومت


تحقیق در مورد حضرت زینب (س) پیام آور کربلا

تحقیق در مورد حضرت زینب (س) پیام آور کربلا

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:16

 

 

 

 

حضرت زینب (س) درپنجم جمادی الاول سال پنجم هجری از مادری چون فاطمه زهرا (س) متولد شد و در دامان ایشان، پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) پرورش یافت. 

حضرت زینب (س) درپنجم جمادی الاول سال پنجم هجری از مادری چون فاطمه زهرا (س) متولد شد و در دامان ایشان، پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) پرورش یافت. ستاره درخشانی در آسمان تقوا طلوع کرد; گوهر گران‏بهایی در معدن فضیلت و انسانیت‏تکون یافت و در اصلاب شامخه وارحام مطهره نگه‏داری شد. نوگلی بویا در گلستان شرافت‏و بزرگواری نمو یافت; نوزادی پاک در آغوش پاکیزه‏ترین‏مادران چشم گشود. کودکی در دامان با فضیلت‏ترین بانوی عالم پرورش یافت. دختری که‏دانشمندترین اساتید به تربیتش همت گماردند.

بانویی که در ساده‏ترین و بی‏آلایش‏ترین‏زندگی‏ها رشد کرد و در تمام شؤون زندگی، پیوسته با واقعیت و حقیقت‏سروکار داشت وهرگز با زندگی خیالی و پنداری ارتباطی حاصل نکرد و در مکتب مقدسی‏که در جهان بشری‏نظیر نداشت، عالی‏ترین تعلیمات را فراگرفت و مورد عنایت مخصوص خاتم انبیاء الهی داشت و هر روز درس جدیدی ازدانش و بینش و تقوا و فضیلت می‏آموخت و با هوش سرشار و استعداد فوق‏العاده، همه آن‏تعلیمات مقدس را در خزینه دل می‏اندوخت و پیاپی، خود را برای گرفتن درس‏های بالاتر،آماده می‏نمود; شاگردی که در محیط تحصیلی خود هیچ‏گونه رادع و مانعی نداشت و هر روزبهتر از دیروز بر نردبان ترقی و تعالی صعود می‏کرد. خردمند بانویی که از آغاز عمر در مرکزحوادث بزرگ و پیش‏آمدهایی که در تحولات زندگی بشر، دارای بزرگ‏ترین تاثیر بوده،جای داشت و از نزدیک، با هوشی سرشار و نظری دقیق به‏حقیقت آن حوادث پی‏می‏برد وموقعیت‏شخصیت‏های رحمانی و شیطانی را، که در برابر یک‏دیگر قرار گرفته بود; تشخیص‏می‏داد و تاثیر هرکدام را به خوبی درک می‏کرد و از راز پیروزی این و رمز شکست آن آگاه بودو موفقیت‏های ابدی را که در آغاز با شکست صوری جلوه‏گر می‏شد، از شکست قطعی، که‏در ابتدا با موفقیت پنداری همراه بود، تمیز می‏داد .

حضرت زینب (س) بزرگ بانوی جهان اسلام، بیدادگر و ادامه دهنده حادثه عاشورا و دارنده دانشهای دو جهان و به گفته امام سجاد (ع): " دانای بدون آموزگار و فهمیده بدون فهماننده " بود. الگوی راستین وی، بانوی دو جهان, حضرت فاطمه (س) مادر وی بوده است. زینب (س) در دامان پرمهر و معنویت فاطمه (س) از سرچشمه معارف اسلامی و قرآنی سیراب گشت. رسالت راستین زینب(س) هنگامی آغاز گردید که پس از به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یارانش با ایراد سخنان آتشین به بیدارگری مردم کوفه و ستیز با ستمکاران و یزیدیان پرداخت.

پس از واقعه خونبار کربلا نقش ایشان روند تازه تری یافت. آن حضرت در این دوران ضمن حضور در کاروان اسرای کربلا در برابر حکام جور قرار گرفتند و به افشاگری ظلم و ستم وارد بر آل طه از سوی خاندان امیه پرداختند. آن حضرت در این دوران سخت با حضور در کاخ برخی حکمرانان جور زمان مانند یزید و ابن زیاد، با تاکید برحقانیت طریق آل محمد بر سخنان و تبلیغات مسموم خاندان امیه درباره بنی هاشم خط بطلان کشیدند. حضرت زینب سلام ا... علیها، شیرزن دشت کربلا سرانجام پس از عمری دفاع از طریق حقه ولایت و امامت در ۱۵ رجب سال ۶۳ هجری قمری در ضمن سفری که به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، به شهادت رسیده و بدن مطهر آن بانوی بزرگوار در همانجا دفن گردید.

 

 

 

 

 



خرید و دانلود تحقیق در مورد حضرت زینب (س) پیام آور کربلا


تحقیق در مورد تعلیم و تربیت از نظر نهج البلاغه

تحقیق در مورد تعلیم و تربیت از نظر نهج البلاغه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:35

 

 

 

 

 

فهرست مطالب:مقدمه........................................................................................................................................2

تعلیم و تعلم ............................................................................................................................7

فضیلت علم .............................................................................................................................7           ارزش علم ...............................................................................................................................14تربیت در نهج البلاغه ..............................................................................................................18نهج البلاغه یک کتاب تربیتى ...............................................................................................18 ابعاد اساسى شخصیت على علیه السلام ..............................................................................   19    بعد شناخت..........................................................................................................................  20بعد جامعیت ..........................................................................................................................20بعد وحدت............................................................................................................................21نکته‏هاى تربیتى در نهج البلاغه جنبه عقلانى در شخصیّت آدمى ........................................23عقل و تفکر در نهج البلاغه .................................................................................................24علم و تفکر ..........................................................................................................................27تربیت و عادت .....................................................................................................................29تنبیه و پاداش ......................................................................................................................30تقوا و تربیت .......................................................................................................................31نتیجه ...................................................................................................................................34مقدمه:

الحمدلله رب العالمین وصلی‏الله علی سیدنا وحبیب قلوبنا وطبیب نفوسنامحمدصلی الله علیه وآله وآله الطاهرین ولاسیما بقیة الله فی‏الارضین واللعنة علی اعدائهم اجمعین الی‏یوم الدین.

قال الله عزوجل: لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته‏ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفی ضلال مبین[1];

خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولی از خود آنها در میان آنان برانگیخت که بر آنهاآیات خدا را تلاوت کند و نفوس آنان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنان احکام شریعت وحقایق حکمت‏بیاموزد، هر چند که قبل از آن در گمراهی آشکاری بودند.

موضوع تعلیم و تربیت «انسان‏» است و طراحی نظام صحیح و جامعی برای تعلیم وتربیت انسان، تنها از ناحیه وحی ممکن خواهد بود. قرآن کتاب انسان سازی و علی‏علیه السلام‏ترجمان و مبین قرآن است. [2]

چه کسی غیر از آن حضرت می‏تواند مفسر کتاب خدا باشد؟ همو که اعلم به وحی وسنت و سیره نبوی و اسبق به ایمان و اقرب به پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله است. [3]

در قسمتی از خطبه قاصعه در معرفی خود می‏فرماید:

من در دوران نوجوانی، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه‏های بلند درخت‏قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم; شما به خوبی موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و قرابت ومنزلت و مقام ویژه نسبت‏به رسول خدا می‏دانید: او مرا در دامن خویش پرورش داد; من کودک بودم،او همچون فرزندش مرا در آغوش خویش می‏فشرد و در استراحتگاه مخصوصش جای می‏داد،بدنش به بدنم می‏چسبید و بوی پاکیزه او را استشمام می‏کردم; غذا را می‏جوید و در دهانم‏می‏گذاشت. هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم پیدا ننمود ... .

من همچون سایه‏ای به دنبال آن حضرت حرکت می‏کردم و او هر روز نکته تازه‏ای‏از اخلاق نیک برای من آشکار می‏ساخت و مرا فرمان می‏داد که به او اقتدا کنم. مدتی از سال،مجاور کوه حرا می‏شد، تنها من او را مشاهده می‏کردم و کسی جز من او را نمی‏دید. در آن روزغیر از خانه رسول خدا، خانه‏ای که اسلام در آن راه یافته باشد وجود نداشت. تنها خانه‏آن حضرت بود که او و خدیجه و من نفر سوم آنها اسلام را پذیرفته بودیم. من نور وحی و رسالت رامی‏دیدم و نسیم نبوت را استشمام می‏کردم. به هنگام نزول وحی بر رسول خدا، صدای ناله‏ای‏را شنیدم; از آن حضرت پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است که از پرستش خویش‏مایوس گردیده; تو آنچه را که من می‏شنوم می‏شنوی و آنچه را می‏بینم می‏بینی، تنها فرق میان‏من و تو این است که تو پیغمبر نیستی، بلکه وزیر منی و بر طریق و جاده خیر قرار داری; من همواره‏با او بودم ... [4]

در جای دیگر می‏فرماید:

یا کمیل ان رسول الله‏صلی الله علیه وآله ادبه الله

وهو ادبنی وانا اؤدب المؤمنین و اورث ادب المکرمین; [5]

ای کمیل! پیغمبر اکرم‏صلی الله علیه وآله را خدا تربیت کرد و آن حضرت مرا تربیت نمود و من نیز اهل ایمان‏را تربیت نموده و آداب پسندیده را به آنها یاد می‏دهم.


[1] -) آل عمران (3) آیه 164.

[2] - نهج‏البلاغه، خطبه 125: «هذاالقرآن انما هو خط مستور بین‏الدفتین لاینطق بلسان ولابد له من ترجمان.»

[3] -یکی از فضایل امیرالمؤمنین‏علیه السلام حدیث اشباه است که مورد اتفاق فریقین می‏باشد. علامه امینی در جلد سوم الغدیر، صفحه 355 تحت عنوان «حدیث الاشباه‏» می‏نویسد: «هذا الحدیث الذی رواه الحموی فی معجمه نقلا عن تاریخ ابن بشران قد اصفق علی روایته الفریقان غیر ان له الفاظا مختلفة و الیک نصوصها: اخرج امام الحنابلة احمد عن عبدالرزاق باسناده المذکور بلفظ: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلقه و الی موسی فی مناجاته و الی عیسی فی سنته و الی محمد فی تمامه وکماله فلینظر الی هذا الرجل المقبل فتطاول

 

[4] - برای مطالعه ادله برتری علی‏علیه السلام بر سایر صحابه، رجوع کنید به یوسف‏بن مطهر حلی، کشف‏المراد فی تجرید الاعتقاد، المسالة السابعة فی ان علیاعلیه السلام افضل‏الصحابة.

 

[5] -نهج‏البلاغه، خطبه 192.



خرید و دانلود تحقیق در مورد تعلیم و تربیت از نظر نهج البلاغه


تحقیق در مورد تعلیم و تربیت در اسلام

تحقیق در مورد تعلیم و تربیت در اسلام

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:12

 

 

 

    مقدمه
    مبانى نظرى تعلیم و تربیت در اسلام
    اصول عملى تعلیم و تربیت از دیدگاه اسلام
مقدمه
هر نظام آموزشى و پرورشى بر اساس بینش و نگرش بنیانگذاران آن،‌ نسبت به حقیقت انسان و ابعاد وجودى وی، و نیز بر حسب هدف یا اهدافى که از تعلیم و تربیت،  در نظر می‌گیرند و نیز بر اساس اعتقادى که به کیفیت رشد و حرکت انسان بسوى هدف مطلوب دارند بنا میشود. و در واقع، این بینشها و نگرشهاست که مبانى تعلیم و  تربیت هر نظامى را تشکیل میدهد هرچند آگاهانه مورد توجّه واقع نشود یا مورد تصریح، قرار نگیرد.
طبعاً نظام آموزش و پرورش اسلامى هم مبتنى بر یک سلسله مبانى خاصّى است که از بینش اسلام درباره‌ى  موضوعات یاد شده، نشأت میگیرد. از اینروی، لازم است قبل از تبیین نظام آموزش و پرورش اسلامی، این مبانی، مورد توجّه واقع شود و سپس بر اساس آنها اصول عملى تعلیم و تربیت، مبیّن گردد.
بر اساس بینش اسلام، نسبت به حقیقت انسان و ابعاد وجودى و هدف آفرینش و کمال نهائى و کیفیت حرکت وى بسوى آن، میتوان این نکات دوازده‌گانه را بعنوان مبانى تعلیم و تربیت اسلامى در نظر گرفت. البتّه هدف از تعلیم و تربیت اسلامى جز فراهم کردن زمینه‌ى  تکامل هر چه بیشتر انسانها نخواهد بود و هدفهاى کاربردى نیز همگى در این راستا قرار می‌گیرند.
مبانى نظرى تعلیم و تربیت در اسلام
1ـ حقیقت انسان. از دیدگاه اسلام، انسان تنها ارگانیسم محسوس نیست بلکه داراى عنصرى ماورائى است که بعد از متلاشى شدن بدن هم باقى میماند.1 و حیاتى جاودانى و سعادت یا شقاوتى ابدى خواهد داشت. و در واقع، انسانیت انسان به روح اوست و بدن بمنزله‌ى  ابزارى براى فعّالیت یا مرکبى براى سیر و حرکت است که البّته میبایست در همین حدّ به آن، بها داد و در حفظ سلامت و نیرومندى آن کوشید آنچنانکه میبایست به سلامت و نیرومندى ابزار و مرکب، اهتمام شود.
2ـ موقعیّت انسان در جهان. در میان موجودات این جهان، انسان از مواهب خدادادى و قابلیّتهاى خاصّى برخوردار است که او را از دیگر آفریدگان،ممتاز میسازد مانند ظرافتهایى که در ارگانهاى ظاهرى و درونى و بویژه در مغز و سیستم عصبى او بکار برده شده و توانشهاى روانى ویژه‌اى که در سایر موجودات زنده، یافت نمیشود. و در اثر همین ویژگیهاست که میتواند در همه‌ى  پدیده‌هاى طبیعت تصرف کند و آنها را در راه تعالى خودش بکار گیرد. دادن این امتیازات به انسان، نوعى «تکریم» تکوینى الهى است که در قرآن کریم ، به آن اشاره شده است.2
3ـ انسان بر سر دوراهى (بین دو بی‌نهایت). نیروها و استعدادهایى که خداى متعال به انسان، عطا فرموده سرمایه‌هاى تکوینى و فطرى براى حرکت وى بسوى هدف نهائى است. ولى بکار گرفتن این مایه‌هاى خدادادی، منوط به اراده و اختیار و انتخاب و گزینش خود اوست، و همچنانکه میتواند از این نعمتها حسن استفاده کرده با بهره‌گیرى از آنها مسیر تکامل حقیقى را بپیماید و سعادت ابدى را بدست بیاورد همچنین میتواند با سوء استفاده از آنها در راه سقوط و انحطاط، قدم بردارد تا آنجا که از حیوانات درنده هم پستتر شود3 و شقاوت ابدى را براى خودش بخرد. از اینروی، میتوان مسیر انسان را بین دو بی‌نهایت در نظر گرفت که از یک سوى به کمال و سعادت بی‌نهایت، صعود و عروج میکند و از سوى دیگر به شقاوت و عذاب بی‌نهایت، سقوط میکند.4 پس ارزش و کرامت نهائى انسان، در گرو انتخاب راه تقوى است5 و طبعاً همه‌ى  انسانها داراى ارزش مطلق و یکسانى نخواهند بود. بلکه اهل ایمان و عمل صالح، داراى ارزش مثبت، و اهل کفر و عصیان داراى ارزش منفی، و هر یک داراى مراتب مختلفى خواهند بود.6
4ـ هدف از آفرینش انسان (کمال نهائی). انسان با ویژگیهاى خاصّ خودش براى این، آفریده شده که مسیر تکامل را با اراده‌ى  آزاد و انتخاب آگاهانه بپیماید7  و لیاقت درک فیوضات خاصّى که در سایه‌ى  حرکت اختیاری، افاضه میشود را پیدا کند و به مقام قرب الهى که توأم با سعادت جاودانى است برسد. ولى چون این سیر و حرکت باید بصورت اختیارى انجام گیرد ناچار باید مسیر دیگرى در جهت مخالف آن، وجود داشته باشد که به شقاوت و عذاب ابدی، منتهى گردد.8
5ـ دنیا مقدّمه‌ى  آخرت است. با توجّه به هدف آفرینش انسان، روشن میشود که زندگى وى در دنیا، یک دوران محدود و مقدّماتى براى خودسازی، و پرورش دادن و بفعلیّت رساندن استعدادهاست که نتیجه‌ى  ثابت و ابدى آن، در عالم آخرت، ظاهر می‌گردد و در صورتى که بشر، در این دنیا جهت کمال را انتخاب کند به دار نعمت و رحمت ابدی؛ و در صورتى که جهت ضد آن را برگزیند به دار عذاب و هلاکت جاودانى خواهد رفت. و به تعبیر قرآن کریم، جهان دنیا «دار آزمایش»9 است تا نیکوکاران از تبهکاران، متمایز شوند و هر یک در عالم آخرت به آنچه سزاوار آنند برسند.

 



خرید و دانلود تحقیق در مورد تعلیم و تربیت در اسلام


تحقیق در مورد غدیر خم، بزرگترین عید شیعیان

تحقیق در مورد غدیر خم، بزرگترین عید شیعیان

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:26

 

 

 

 

 

داستان غدیر خم

روز عید سعید غدیر خم

مفهوم عید

اعمال غدیر

 تحکیم بیعت با ولایت

 اظهار سرور و شادمانی

صافحه کردن

پیمان اخوت و برادری

احسان و انفاق

صله رحم

رفع حاجت مومنان

تشکیل اجتماع

غسل کردن و لباس نو پوشیدن

 

 

 

 

 

همه ما از واقعه تاریخی که در روز هجده ذی حجه سال دهم هجرت به وقوع پیوسته و مسلمانان همه ساله آنرا به عنوان بزرگترین عید خود، جشن میگیرند، مطلع هستیم.

همه ما جمله "هرآنکه من مولای او هستم، علی مولای اوست" را بارها شنیده ایم و به آن ایمان داریم.

 

روز عید سعید غدیر خم

 

واقعه غدیر حادثه اى تاریخى نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود. غدیر تنها نام یک سرزمین نیست. یک تفکر است، نشانه و رمزى است که از تداوم خط نبوّت حکایت مى کند. غدیر نقطه تلاقى کاروان رسالت با طلایه داران امامت است.

 

آرى غدیر یک سرزمین نیست، چشمه اى است که تا پایان هستى مى جوشد، کوثرى است که فنا برنمى دارد، افقى است بى کرانه و خورشیدى است عالمتاب.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داستان غدیر خم

 

 

سال دهم هجرت بود و پیامبر از آخرین سفر حج خود باز می گشت، گروه انبوهی که تعدادشان را تا صد و بیست هزار رقم زده اند او را بدرقه می کردند تا این که به پهنه بی آبی به نام غدیر خم رسیدند.

نیم روز هیجدهم ذی الحجه بود که ناگهان پیک وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و از جانب خدا پیام آورده که: «ای رسول آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به گوش مردم برسان و اگر چنین نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از گزند مردمان حفظ خواهد کرد» پیامبر دستور توقف دادند و همگان در آن بیابان بی آب و در زیر آفتاب سوزان صحرا فرود آمدند و منبری از جهاز شتران برای پیامبر ساختند و رسول خدا بر فراز آن رفته و روی به مردم کردند. ابتدا خدای را سپاس فرموده و از بدیهای نفس اماره به او پناه جست و فرمود: ای مردم بزودی من از میان شما رخت بر می بندم، آنگاه می افزاید چه کسی بر مومنین در ارزیابی مصلحت ها و شناخت و تصرف در امور سزاوارتر است همه یک سخن می گویند خدا و پیامبر داناترند.

 



خرید و دانلود تحقیق در مورد غدیر خم، بزرگترین عید شیعیان