چکیده
خودشناسی به عنوان یکی از فضیلتهای محوری در اغلب ادیان و فرهنگها، در اثر تصریحات ویتگنشتاین به چالش کشیده شده است. وی با رد ثنویت جسم و ذهن و همچنین مغز و جسم، و رد داننده و دانسته در شناخت عالم ذهن، و در عین حال عدم پذیرش تحویلی نگری رفتار گرایانه در تجارب روانشناختی، گزاره های اول شخص مفرد زمان حال در خصوص خود را نه توصیفات درون نگرانه، بلکه ابراز طبیعی احساسات در قالب نظام نمادین و یاد گرفته شده زبان می داند. وی هم شک و هم یقین را در این گزاره ها رد می کند زیرا در آنها شناختی وجود ندارد که تابع ابزارها و شرایط شناخت باشد. این خطا از نظر ویتگنشتاین ناشی از تعمیم قواعد حاکم بر شناخت عالم عین به حالتهای روانشناختی است. از دگرسوی، مفهوم سازیها و پژوهشها در زمینه ماهیت و کارکرد خودشناسی در روانشناسی، اهمیت آن را در برداشتی متداول به میان آورده است. بر مبنای دیدگاه ویتگنشتاین تجارب درون روانی، خود عین آگاهی اند و آگاهی از آنها به مهارتی نیاز ندارند، اما یافته های روانشناختی نشان می دهند عدم آگاهی از تجاربی که عین آگاهی اند نیاز به مهارت دارد، مهارتی مخرب و متداول که به بیگانگی از خود منتهی می شود. از این روی، خودشناسی شناسایی و خنثی سازی عادتهای نمادین در جهت گریز از تجارب روانشناختی معنا خواهد یافت که ماهیتاً زیر نمادین اند و این امر به انسجام تصریحات ویتگنشتاین با تفسیری از یافته های روانشناختی در خصوص خودشناسی می انجامد.
طرح مسأله
مسئله خودشناسی شاید قدمتی به اندازه بشر داشته باشد. در اغلب فرهنگها شناخت خود هسته شکوفایی بشر قلمداد شده است. در باهاگاواگیتا که قدیمی ترین متن مدون مقدس است بر اهمیت خودشناسی به عنوان یک دانش مهم (پرابهوپادا، 1377، ص 601) و به عنوان یک مقام بالا که پس از تهذیب نفس بسیار حاصل می شود تأکید شده است: " مهار فکر، رها کردن کامجویی، فراغت از دلبستگی و تنفر، خلوت گزینی، کم خوری، تسلط بر بدن و فکر، منقطع بودن و در خلسه به سر بردن، فقدان شهوت و خشم و منیت و قدرت و غرور کاذب، رهایی از مالکیت کاذب و چیزهای مادی، و قرار گرفتن در صلح و آرامش از علائم مقام خودشناسی قلمداد شده است" (پرابهوپادا، 1377، ص773)
فلسفه و عرفان بودیسم که بازنگری در آئین گیتاها بود، اولین مفهوم سازی عملیاتی و نظامدار درخصوص خودشناسی را ارائه داد. رهایی از رنج، به عنوان غایت بودیسم، از طریق نوعی خودشناسی تجربه ای حاصل می شود: "وقتی از خودمان و شرایطی که در اطرافمان قرار دارد آگاه شویم، قادر به دیدن و عمل بر روی هر نوع تجلی رنج کشیدن خواهیم بود" (تیتموس، 1988، ص 14). در متون عهد عتیق، فقدان خودشناسی به عنوان یک انحراف عمده انسانی قلمداد شده (اکلیسیاتس، جرمیا، 1709)، و عهد جدید نیز خودشناسی را ترغیب کرده است ( متی 6:19- 7:27؛ براون، 1997، ص 180). ترزای آویلا[1] عارف مسیحی (1577/1979) روح را به عنوان قلعه درون" توصیف می کند که در آن صرف وقت برای خودشناسی، "اطاق اول" است که پیش از عمیق تر شدن در درون قلعه ضروری است. کالوین[2] (1960) که پیشرو یکی از شاخه های مسیحیت است می گوید: "بدون خودشناسی خداشناسی ای وجود ندارد" (ص 35) و "بدون خداشناسی خودشناسی ای نیست" (ص 37).
اسلام نیز بر خودشناسی و ارتباط آن با خدا شناسی رستگاری به شکلهای مختلف تأکید کرده است: فراموشی خدا با خود فراموشی همخوان است ( حشر / 19 )، هر کس خود را شناخت خدای خود را شناخته است (فروزانفر، 1370، ص 167)، خودشناسی مفیدترین شکل دانش و نشانه خردمندی است (خوانساری، 1366، ص 25 و 279)، عدم شناخت خود به هلاکت و عدم بلوغ می انجامد (مولوی، 1365، 26543- 2648)، و در مواجهه با هر رویداد و محرکی، به خصوص متن مقدس، شناخت و نقد خود بر شناخت و نقد آن محرک مقدم است (مولوی، 1365، 1/1080). خودشناسی یکی از ارکان اصلی تصوف اسلامی است.
در فلسفه نیز بر اهمیت خودشناسی تأکید شده است. در دنیای باستان و از زمان سقراط، شناخت خود جایگاه مهمی داشته است (هادوت، 2002). فلاسفه مسیحی قرون وسطی تحت تأثیر تأکید آگوستین بر سفر به "خود درونی"[3] قرار داشتند (آگوستین، 397- 401/1943، ص 149). سپس خود شناسی دکارتی (1637/1968) از منظری مدرنیستی، به سوی دیدگاه روسو[4] درخصوص "نور باطنی"[5] که در "سادگی دل"[6] یافت می شود (ص 292) حرکت کرد. متعاقب آن تحلیل هگل از نمایان شدن دیالکتیکی خود- هشیاری مطلق در فرایند تاریخ که در نهایت به آزادی مطلق منتهی می شود (کوجوو، 1969) مطرح شد، و در قرن 20م نیز اگزیستانسیالیسم و دیگر جنبشهای جدید فلسفه غرب به اهمیت "خود را بشناس" معبد دلفی در یونان باستان بازگشتند (جوپلینگ، 2000).
چکیده
دوره های آموزش صمن خدمت مجموعه ای ازکنش های هدفمند و ازپیش طراحی شده ای هستند که روابط عقلائی و منطقی در جهت بهبود و بهسازی نیروی انسانی برقرار می کنند ودر نهایت موجب اثربخشی برای فرد و سازمان خواهد شد. دراین تحقیق برای بررسی موفقیت دوره های آموزش ضمن خدمت در سازمان تعاونی روستائی که بعنوان متغیر وابسته مد نظر بوده است دو گروه از کارکنان شامل : کارکنان آموزش دیده و کارکنان آموزش ندیده ازطریق متغیرهای مهارت ، روحیه کار گروهی و دسته جمعی ، رضایت شغلی وفشار روانی که نقش متغیر های مستقل را بعهده داشته اند،مورد تطبیق و مقایسه واقع گردیدند.
از جامعه مورد مطالعه که تعداد اعضای آن 50نفر بود ،45نفرازطریق نمونه گیری بروش احتمال وند سیستماتیک که از جدول کرجسای استفاده شده است انتخاب گردیدند. آزمودنیها ازطریق پرسشنامه که شامل 20 سوٌال 5گزینه ای که با استفاده از طیف لیکرت طراحی شده بود ، مورد آزمون قرار گرفتند.
پس از جمع آوری داده ها و تجزیه و تحلیل آنها از طریق فرمول آماری uمن-ویتنی مشخص گردید که کارکنان آموزش دیده از رضایت شغلی بیشتری برخوردارند ولی از نظر فشار روانی در وضعیت بهتری بسر نمی برند واز نظر متغیرهای مهارت ، مهارتهای ارتباطی و روحیه کارگروهی هیچ تفاوتی بین آنها یافت نشد.
دریک مقایسه کلی بین این دو گروه کارکنان مشاهده گردید که کارکنان آموزش دیده ازحیث حصول تحقق هدفهای فردی که شامل متغیرهای مهارتهای ارتباطی ، رضایت شغلی وفشار روانی از شرایط مناسبتری بهره مند بوده اند، اما ازنظر تحقق اهداف سازمان بین دوگروه مزبورهیچگونه تفاوتی مشاهده نگردید.
با توجه به مراتب بالا نتیجه گیری می گردد، چون دورهای آموزش دریک فرایند برنامه ریزی شده و از پیش طراحی شده ای بر گزار نمی گردند لذا از اثر بخشی لازم برخودار نمی باشد، بمنظور رسیدن به اهداف آموزشی که همانا تحقق اهداف فردی وسازمانی است ، نا گزیریم که دور های آموزشی را در یک چارچوب سیستمی که اجزاء آن روابطی منطقی و هماهنگ داشته باشند، برگزار نمائیم.