بخش های زون های فرورانش از گودال هایی با قوس های ولکانیکی تشکیل شده که محل تغییرات بزرگ شیمیایی هستند. عملکرد شیمیایی در این زون فرورانش برای تکامل زمین ضروری است، به خاطر اینکه منجر به ولکانیسم های فراوان و آزاد شدن گاز می شود. انتقال مواد در زون های فرورانش طی مراحلی رخ می دهد و عامل آن متغیر است. سیال غنی از H2O عامل اولیه انتقال عناصر می باشد. سیال در لیتوسفر فرو رونده آزاد می شود و همچانکه به سمت بالا مهاجرت می کند مواد را با خود حمل می کند. اگر فرایند ادامه یابد سیال موجب ذوب می شود که حاصل آن ماگماهای حجیم که ترکیب آن به طور عمده بازالتی است، این ماگما عامل دوم انتقال مواد بشمار می رود. ما اطلاعات کمی درباره ی سیالی که فرآیند جابجایی مواد در زون های فرورانش را انجام می دهد و اینکه سیال چگونه کنترل می شود، داریم.
در ابتدا لازم است درکی از رفتار شیمیایی فاز سیال دراعماق داشته باشم. ابتدا کنترل¬های فیزیکی که در طول مسیر جریان روی سیال عمل می کند را بیان می کنیم، این بحث توسط خواص شیمیایی سیالات در فشار بالا ادامه می یابد که به طور خلاصه بیان می شود.
نتایج جدید یک گام اساسی برای بررسی سیال مهمتر روی زمین هستند.
۲.کنترل های فیزیکی روی سیالات زون فرورانش
شکل ۱ بطور خلاصه افزایش فشار و دما طی فرورانش را نشان می¬دهد که باعث انجام واکنش¬های مواد می¬شوند و حاصل آن یک فاز سیال مجزا است. سیال به دلیل فراوانی بیشتر، تجزیه مناسب و پایداری حرارتی پایین سیلیکات¬های هیدراته غنی از H2O است. نمونه¬های تولید سیال توسط لرزه¬خیزی ورقه نشان داده می¬شود. ظرفیت ورقه برای تولید سیال با افزایش عمق کاهش می¬یابد (شکل a1). اگرچه اکثر ورقه H2O از بین رفته، یک شکشتگی می¬ماند و چرخه دوباره به طرف اعماق تکرار می¬شود. سیال آزاد شده سبک است و به محض تشکیل به طرف سطح می¬آید. بخشی از سیال ممکن است به طرف ورقه حرکت کند ولی اکثرا به سمت گوه¬ی گوشته¬ای بالایی می¬روند (شکلa1). حرکت به طرف گوه¬ی گوشته-ای یک مرحله مهم برای سیالات زون¬های فرورانش است. در حالت تعادل، آب آزاد نمی¬تواند در گوشته وجود داشته باشد تا وقتیکه تشکیل یک مجموعه¬ کانی هیدراته را بدهد (سرپانتین، کلرید، تالک و آمفیبول) یا پایداری کانی آبدار افزایش یابد.
شکل b1 نشان می¬دهد که نزدیک ورقه، آب جبه تا بیشتر از ۵% افزایش می¬یابد ، ولی با مصرف سیال توسط گوشته این وضع تغییر می¬یابد. طی فرورانش ورقه و گوشته¬ی بالایی به طور مکانیکی با هم جفت می¬شوند وباعث می¬شود کانی¬های گوشته به سمت پایین بروند (شکل ۱). این مکانیسمی برای تولید مداوم گوشته فقیر از بخار برای جذب سیال را فراهم می¬کند. علیرغم تأثیر این فرایند، بخشی از سیال ممکن است قبل از اینکه مصرف شود فواصل بیشتری را طی کند و به سطح برسند (شکلa1). چندین رویداد مشابهی رخ می¬دهد تا وقتیکه مواد پایدار آبشان را از دست دهند، از اینرو جبه نمی¬تواند فاز سیال را بیشتر مصرف کند. سیال آزاد شده برای تولید ماگمای قوسی به سمت بالا جریان می¬یابد. سیالات زون فرورانش با افزایش دما و کاهش فشار در امتداد مسیرها حرکت می¬کنند ( شکل c1). مسیر سیال در شکل ۱ نشان داده شده است. دما در عمق Km100 از ۵۰۰ درجه سانتی¬گراد به ۱۱۵۰ درجه سانتی¬گراد در عمق Km80 افزایش می¬یابد. در طی Km20، ۶۵۰ درجه افزایش می¬یابد که احتمالا یک شیب ماکسیمم را نشان می¬دهد، چون سیستم بر پایه یک سیستم فرورانشی خنک، قدیمی نشان داده شده است. با این وجود افزایش دما طی کاهش فشار در سیتم¬های جریان سیال غیر عادیست و تأثیر مهم روی رفتار شیمیایی دارد.
عنوان لاتین: The chemistry of subduction-zone fluids
عنوان ترجمه شده فارسی :شیمی مایعات و سیالات در زون های فرورانش
تعداد صفحات ترجمه: ۱۷
ترجمه عنوان مقاله: رفتار شهروندی سازمانی: زمان اصلاح ساختار فرا رسیده است
تعداد صفحات مقاله لاتین: ۱۳ صفحه
تعداد صفحات ترجمه مقاله: ۱۳ صفحهترجمه چکیده :
شواهد تجربی بدست آمده شامل انتقادات و حتی بررسی های اجمالی نشریات مربوط به کار ما را وادار به تجدید نظر در تعریف رفتار شهروندی سازمانی (OCB) می نماید. در نظر گرفتن OCB به عنوان "نقش اضافی"، "فراتر از شغل" یا "بدون پاداش از سیستم رسمی" دیگر مفید به نظر نمی رسد. یک تعریف قابل دفاع تر توسط برمن و موتوویدلو تحت عنوان "کارکرد ضمنی" ارائه شده است. بعضی پیشنهادات مقدماتی برای تعریف مجدد OCB ارائه شده است؛ به مشکلاتی توجه شده است که هنگام مواجهه با تغییرات اساسی در خصوصیات سازمانها، ذهن مارا به خود مشغول نگه می دارد.
در این مقاله برنامه ریزی تجاری را از دیدگاه کارآفرین نوظهور تجزیه و تحلیل میکنیم. ما ارزش برنامهریزی تجاری را برای کارآفرین در جایی که باید تصمیم بگیرد که آیا برنامهریزی کند یا خیر اندازهگیری میکنیم و نتایج بحثمان را با مطالعات تجربی که عملکرد سازمان ها را بعد از ورود به بازار مقایسه میکند، میسنجیم. با کمک یک قالب کاری تئوریک تصمیمگیری رسمی نشان میدهیم که ارزش برنامهریزی از امکان ارزیابی اقدامات متناوب و قدرتمند شدن (توانا شدن) برای بهبود استراتژی ناشی میشود.
قبل از ورود به بازار، علت اصلی ارزیابی، دنبال کردن ایدههای تجاری بد است. نشان میدهیم که چگونه ارزش برنامه ریزی در برابر کسب و کار مورد ملاحظه تعیین میشود و چگونه به کیفیت برنامه ریزی بستگی دارد. مدل تئوریک ما، چندین کاربرد آماری و رفتاری را نتیجه داد که با ملاحظات (مشاهدات) تجربی آورده شده در ادبیات مقایسه میکنیم. بهخصوص نشان میدهیم چگونه مدل تصمیمگیری عقلائیمان می تواند برای توضیح فرضیات مهم و مشاهدات متناقص که بحث برنامهریزی تجاری را تقویت کردهاند، بهکار گرفته شود.
————-مشخصات مقاله:عنوان لاتین: The value of business planning before start-up — A decision-theoretical perspective
فرمت مقاله لاتین: PDF
عنوان ترجمه شده فارسی : دیدگاه تئوریک تصمیم گیری : ارزش برنامه ریزی تجاری قبل از شروع
تعداد صفحات ترجمه: ۱۵
فرمت ترجمه: docx
.عنوان لاتین مقاله: Strategic Thinking: A Continuum of Views and Conceptualisation
عنوان مقاله ترجمه شده: تفکر نظام مند (استراتژیک): زنجیره پیوسته ای از دیدگاه ها، تفکرات و مفاهیم
ترجمه: شهلا سهرابی (دانشجوی دوره دکتری مدیریت)
موضوع: مقالات ترجمه شده / مدیریت راهبردی
سال انتشار(میلادی): 2012
وضعیت: تمام متن
منبع انتشار اصل مقاله: Tim O"Shannassy, School of Management, RMIT
چکیده: در دهه 90 میلادی بحثی در گرفته بود که آیا استراتژی باید به عنوان هنر، علم و یا تلفیقی از هر دو تلقی شده و به کار رود یا خیر. در بین نویسندگان گوناگون، نویسندگان نامداری در حوزه ادبیات توصیفی و تلفیقی چون اُهمائه (1982)، مینتزبرگ (1994) و اِستیسی (1993) به این بحث پرداختند که استراتژی عمدتاً باید به عنوان روند فکری ای مبتنی بر خلاقیت، حس و ادراک و تفکر واگرا (تفکری مبتنی بر خلاقیت) باشد و این یعنی استراتژی باید به عنوان هنر تلقی شود. نویسندگان دیگری در حوزه ادبیات تجویزی مانند اَندروز (1965)، آنسوف (1965) و پورتر (1980، 1985، 1990) از این باور حمایت کرده اند که استراتژی روند فکری ای مبتنی بر منطق، تحلیل و تفکر همگرا (تفکری مبتنی بر اینکه همیشه یک جواب درست وجود دارد) است، بنابراین استراتژی باید به عنوان علم تلقی شود. نویسندگان دیگری عمدتاً در اواخر دهه 90 اینگونه استدلال می کردند که استراتژی باید هر دو دیدگاه و رهیافت را برای رسیدن به بهترین نتایج با هم ادغام کند (ویلسون، 1994، 1998؛ ریموند، 1996؛ لییِدکا، 1998a، 1998b؛ هِراکلیوس، 1998). بررسی دقیق یافته های نویسندگان نامدار متعدد و گوناگون و قرار دادن آنها در زنجیره پیوسته استراتژی به عنوان هنر و استراتژی به عنوان علم، دیدگاه و بینش شگرفی را نسبت به ادبیات و پیشرفت های اخیر در حوزه استراتژی ایجاد کرده است. این دیدگاهها به آماده سازی تفکرات و مفاهیم و نیز مدل تفکر نظاممند (استراتژیک) کمک می کنند. مقدمه
گلاک، کافمن و والک (1980) از ظهور و بروز الگوی استراتژی با توجه به مرحله طراحی و برنامه ریزی استراتژیک در دهه 70 و مرحله مدیریت استراتژیک در دهه 80 خبر می دهند. استیسی (1993) و هراکلیوس (1998) هر دو بر این باور بودند که در ادبیات دیدگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه در حال حاضر الگو در حال گذار به مرحله تفکر استراتژیک در دهه 90 است. در حوزه استراتژی ، واژه شناسی به صورت عمده ای موضوع مورد مباحثه نویسندگان گوناگونی بوده است که از واژه های طراحی و برنامه ریزی استراتژیک و مدیریت استراتژیک به طرق مختلف استفاده کرده اند. در حال حاضر ایجاد و معرفی واژه تفکر استراتژیک در حوزه ادبیات استراتژی منجر به سردرگمی بیشتر شده و نیز مباحثات سخت تری در خصوص اینکه واقعاً تفکر استراتزیک متشکل از چیست را در بر می گیرد.
یک دیدگاه در این مباحثه که مبتنی بر ادبیات استراتژی توصیفی و تلفیقی است بر این باور است که در یک محیط نامطمئن تجاری، استراتژی های موفق تجاری از روندی نشأت می گیرند که لزوماً شرقی (ریموند، 1996) ادراکی و احساسی ، خلاقانه ، واگرا و مربوط به نیمکره راست مغز است (اهمائه، 1982؛ پیترز و واترمن، 1982؛ مینتزبرگ، 1994). در این مقاله این رهیافت به عنوان، استراتژی به عنوان هنر تحلیل خواهد شد. دیدگاه دیگری که در ادبیات استراتژی تجویزی (اندروز، 1965؛ آنسوف، 1965 ؛ پورتر، 1980) ریشه دارد این است که در یک محیط ثابت تر تجاری یک رهیافت غربی (ریموند، 1996) مربوط به نیمکره چپ مغز ، تحلیلی و همگرا کارسازتر خواهد بود. در آخر دیدگاهی هست مبنی بر اینکه نیاز مبرمی برای اعمال هر دو دیدگاه وجود دارد، یعنی استراتژی به عنوان هنر و استراتزی به عنوان علم تا هر دو به صورت مناسبی در مقوله تفکر استراتژیک تلفیق شوند (ویلسون، 1994، 1998؛ ریموند، 1996؛ لییدکا، 1998a؛ هراکلیوس، 1998). این چشم انداز باعث ایجاد تعادل در سهمی است که هر یک از حوزه های ادبیات تجویزی، توصیفی و تلفیقی در ادبیات دارند.
بررسی دقیق دیدگاه های نویسندگان نامدار متعدد در خصوص این الگو و نیز قرار دادن پیشنهادات آنها بر پیوستار استراتژی به عنوان هنر/استراتزی به عنوان علم یا نیمکره راست مغز/نیمکره چپ مغز (رجوع شود به نمودار 1-پیوستار نویسندگان نامدار و تفکر استراتژیک) بینش آشکاری را در خصوص ادبیات در این زمینه در اختیار می گذارد. این امر در خصوص مفهوم سازی تفکر استراتزیک و ایجاد مدلی برای تحقیقات آینده مفید به نظر می رسد.