مقدمه
انقلاب، از مهمترین پدیدههای اجتماعی است که به ندرت اتفاق میافتد. بررسی تاریخی نشان میدهد، هرقدر به زمان حاضر نزدیک شدهایم، از تعداد انقلابهای اجتماعی کاسته شده است. تا جایی که برخی سخن از پایان انقلاب گفتهاند و عمر آن را بهخصوص در قرن بیست و یکم به سرآمده تلقی کردهاند.
با این حال تفکر و تأمل نظری درباره این پدیده نه تنها افول نکرده است؛ بلکه هر روز شاهد افزایش حجم تحقیقات و پژوهشها و رشد اطلاعات در اینباره هستیم.
فراوان آثاری را میبینیم که انقلابهای اجتماعی، بهخصوص انقلابهای بزرگ را مورد بازبینی و تحلیل قرار میدهند. پرسش زمانی عمیقتر میشود، که میبینیم در میان این انقلابها، آخرین انقلاب بزرگ؛ یعنی انقلاب اسلامی ایران، حجم زیادی از پژوهشهای غربی را به خود اختصاص داده است.
اگر هدف نظریه و نظریهپردازی رساندن کثرت به وحدت باشد و بپذیریم که نظریهپردازی انقلاب برای نظاممند کردن افکار و اذهان، در قدم اول پیرامون یک انقلاب و در مرحله بعد همه انقلابها، شکل گرفته است، چه وحدتی میتوان میان یک انقلاب دینی و چندین انقلاب غیردینی یا سکولار در نظر گرفت. به ویژه زمانی که به گفته بسیاری از صاحبنظران، انقلاب ایران چالشهای بزرگی فراروی اصول تفکر اجتماعی در الگوی غربی آن، پدید آورده است.
بهراستی چه نیازی را این نظریهپردازی و بازبینی برآورده میسازد که چنین گسترده بدان پرداخته شده است. آیا ناسازگاری محوری متغیرهای این انقلاب با انقلابهای دیگر، مجال همانندسازی و وحدتیابی را به پژوهشگران غربی انقلاب اسلامی خواهد داد.
یا آنکه برای نجات الگوها و مدلهای خود ناگزیرند دست به تقلیل و تفسیر متغیرهای ناسازگار بزنند. به نظر همین سرّ گستردگی میل به پژوهش و نظریهپردازی غربیها درباره انقلاب اسلامی است.