در این مقاله برنامه ریزی تجاری را از دیدگاه کارآفرین نوظهور تجزیه و تحلیل میکنیم. ما ارزش برنامهریزی تجاری را برای کارآفرین در جایی که باید تصمیم بگیرد که آیا برنامهریزی کند یا خیر اندازهگیری میکنیم و نتایج بحثمان را با مطالعات تجربی که عملکرد سازمان ها را بعد از ورود به بازار مقایسه میکند، میسنجیم. با کمک یک قالب کاری تئوریک تصمیمگیری رسمی نشان میدهیم که ارزش برنامهریزی از امکان ارزیابی اقدامات متناوب و قدرتمند شدن (توانا شدن) برای بهبود استراتژی ناشی میشود.
قبل از ورود به بازار، علت اصلی ارزیابی، دنبال کردن ایدههای تجاری بد است. نشان میدهیم که چگونه ارزش برنامه ریزی در برابر کسب و کار مورد ملاحظه تعیین میشود و چگونه به کیفیت برنامه ریزی بستگی دارد. مدل تئوریک ما، چندین کاربرد آماری و رفتاری را نتیجه داد که با ملاحظات (مشاهدات) تجربی آورده شده در ادبیات مقایسه میکنیم. بهخصوص نشان میدهیم چگونه مدل تصمیمگیری عقلائیمان می تواند برای توضیح فرضیات مهم و مشاهدات متناقص که بحث برنامهریزی تجاری را تقویت کردهاند، بهکار گرفته شود.
————-مشخصات مقاله:عنوان لاتین: The value of business planning before start-up — A decision-theoretical perspective
فرمت مقاله لاتین: PDF
عنوان ترجمه شده فارسی : دیدگاه تئوریک تصمیم گیری : ارزش برنامه ریزی تجاری قبل از شروع
تعداد صفحات ترجمه: ۱۵
فرمت ترجمه: docx
.عنوان لاتین مقاله: Strategic Thinking: A Continuum of Views and Conceptualisation
عنوان مقاله ترجمه شده: تفکر نظام مند (استراتژیک): زنجیره پیوسته ای از دیدگاه ها، تفکرات و مفاهیم
ترجمه: شهلا سهرابی (دانشجوی دوره دکتری مدیریت)
موضوع: مقالات ترجمه شده / مدیریت راهبردی
سال انتشار(میلادی): 2012
وضعیت: تمام متن
منبع انتشار اصل مقاله: Tim O"Shannassy, School of Management, RMIT
چکیده: در دهه 90 میلادی بحثی در گرفته بود که آیا استراتژی باید به عنوان هنر، علم و یا تلفیقی از هر دو تلقی شده و به کار رود یا خیر. در بین نویسندگان گوناگون، نویسندگان نامداری در حوزه ادبیات توصیفی و تلفیقی چون اُهمائه (1982)، مینتزبرگ (1994) و اِستیسی (1993) به این بحث پرداختند که استراتژی عمدتاً باید به عنوان روند فکری ای مبتنی بر خلاقیت، حس و ادراک و تفکر واگرا (تفکری مبتنی بر خلاقیت) باشد و این یعنی استراتژی باید به عنوان هنر تلقی شود. نویسندگان دیگری در حوزه ادبیات تجویزی مانند اَندروز (1965)، آنسوف (1965) و پورتر (1980، 1985، 1990) از این باور حمایت کرده اند که استراتژی روند فکری ای مبتنی بر منطق، تحلیل و تفکر همگرا (تفکری مبتنی بر اینکه همیشه یک جواب درست وجود دارد) است، بنابراین استراتژی باید به عنوان علم تلقی شود. نویسندگان دیگری عمدتاً در اواخر دهه 90 اینگونه استدلال می کردند که استراتژی باید هر دو دیدگاه و رهیافت را برای رسیدن به بهترین نتایج با هم ادغام کند (ویلسون، 1994، 1998؛ ریموند، 1996؛ لییِدکا، 1998a، 1998b؛ هِراکلیوس، 1998). بررسی دقیق یافته های نویسندگان نامدار متعدد و گوناگون و قرار دادن آنها در زنجیره پیوسته استراتژی به عنوان هنر و استراتژی به عنوان علم، دیدگاه و بینش شگرفی را نسبت به ادبیات و پیشرفت های اخیر در حوزه استراتژی ایجاد کرده است. این دیدگاهها به آماده سازی تفکرات و مفاهیم و نیز مدل تفکر نظاممند (استراتژیک) کمک می کنند. مقدمه
گلاک، کافمن و والک (1980) از ظهور و بروز الگوی استراتژی با توجه به مرحله طراحی و برنامه ریزی استراتژیک در دهه 70 و مرحله مدیریت استراتژیک در دهه 80 خبر می دهند. استیسی (1993) و هراکلیوس (1998) هر دو بر این باور بودند که در ادبیات دیدگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه در حال حاضر الگو در حال گذار به مرحله تفکر استراتژیک در دهه 90 است. در حوزه استراتژی ، واژه شناسی به صورت عمده ای موضوع مورد مباحثه نویسندگان گوناگونی بوده است که از واژه های طراحی و برنامه ریزی استراتژیک و مدیریت استراتژیک به طرق مختلف استفاده کرده اند. در حال حاضر ایجاد و معرفی واژه تفکر استراتژیک در حوزه ادبیات استراتژی منجر به سردرگمی بیشتر شده و نیز مباحثات سخت تری در خصوص اینکه واقعاً تفکر استراتزیک متشکل از چیست را در بر می گیرد.
یک دیدگاه در این مباحثه که مبتنی بر ادبیات استراتژی توصیفی و تلفیقی است بر این باور است که در یک محیط نامطمئن تجاری، استراتژی های موفق تجاری از روندی نشأت می گیرند که لزوماً شرقی (ریموند، 1996) ادراکی و احساسی ، خلاقانه ، واگرا و مربوط به نیمکره راست مغز است (اهمائه، 1982؛ پیترز و واترمن، 1982؛ مینتزبرگ، 1994). در این مقاله این رهیافت به عنوان، استراتژی به عنوان هنر تحلیل خواهد شد. دیدگاه دیگری که در ادبیات استراتژی تجویزی (اندروز، 1965؛ آنسوف، 1965 ؛ پورتر، 1980) ریشه دارد این است که در یک محیط ثابت تر تجاری یک رهیافت غربی (ریموند، 1996) مربوط به نیمکره چپ مغز ، تحلیلی و همگرا کارسازتر خواهد بود. در آخر دیدگاهی هست مبنی بر اینکه نیاز مبرمی برای اعمال هر دو دیدگاه وجود دارد، یعنی استراتژی به عنوان هنر و استراتزی به عنوان علم تا هر دو به صورت مناسبی در مقوله تفکر استراتژیک تلفیق شوند (ویلسون، 1994، 1998؛ ریموند، 1996؛ لییدکا، 1998a؛ هراکلیوس، 1998). این چشم انداز باعث ایجاد تعادل در سهمی است که هر یک از حوزه های ادبیات تجویزی، توصیفی و تلفیقی در ادبیات دارند.
بررسی دقیق دیدگاه های نویسندگان نامدار متعدد در خصوص این الگو و نیز قرار دادن پیشنهادات آنها بر پیوستار استراتژی به عنوان هنر/استراتزی به عنوان علم یا نیمکره راست مغز/نیمکره چپ مغز (رجوع شود به نمودار 1-پیوستار نویسندگان نامدار و تفکر استراتژیک) بینش آشکاری را در خصوص ادبیات در این زمینه در اختیار می گذارد. این امر در خصوص مفهوم سازی تفکر استراتزیک و ایجاد مدلی برای تحقیقات آینده مفید به نظر می رسد.
مشتری عزیز
در زیر لینک دانلود مقاله اصلی درج شده است. درصورت تایید نمودن این مقاله میتوانید فایل pdf آن را به همراه ترجمه سلیس و روان در قسمت زیر دانلود نمائید.
برای دانلود مقاله اصلی کلیک کنید
(این مقاله مربوط به سال 2016 می باشد.)
افزایش تمایل یک طرفه در درک قابلیت اعتماد مربوط به چهره در افراد مبتلا به PTSD در مقایسه با افراد تحت کنترل و در معرض آسیب
اریک اِی. فرتوک a,b ، فای تیسوا a، جک گرین بند c، لیزیا راگلس a، رابرت ملارا a، دنیز اِی. هاین a,b,*
a دانشگاه شهری نیویورک–کالج شهری روانپزشکی، خیابان اصلی مجمع 160، 120/7 ساختمان NAC، نیویورک، NY 10031، ایالت متحده آمریکا
b موسسه روانپزشکی ایالت نیویورک، مرکز پزشکی دانشگاه کلمبیا، ریور ساید، نیویورک، NY 10032، ایالت متحده آمریکا
c مرکز پزشکی دانشگاه کلمبیا، اداره گروه آموزشی عصب شناسی، 168امین خیابان غربی 630، نیویورک، NY 10032، ایالت متحده آمریکا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اطلاعات مربوط به مقاله
تاریخچه مقاله: دریافت شده در 18 ژانویه 2015، دریافت شده بصورت فرم اصلاح شده در 28 اکتبر 2015، پذیرفته شده در 26 ژانویه 2016، قابل دسترس بصورت آنلاین در 27 ژانویه 2016.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واژگان کلیدی: PTSD (بیماری فشار روانی پس از ضربه)، آسیب، شناخت اجتماعی، بازشناسی احساسات مربوط به چهره، اعتماد، ترس، مشکلات میان فردی
چکیده
تحقیق در مورد بیماری فشار روانی پس از ضربه (PTSD) بطور گسترده ای بر روی فرایند های ترس تمرکز داشته است. با این حال، قرار گیری در معرض آسیب میان فردی نیز می تواند بر فعالیت میان فردی و درک قابلیت اعتماد دیگران تاثیر گذار باشد. تحقیق کنونی ادراک مربوط به چهره را در برابر ترس و قابلیت اعتماد در افراد مبتلا به PTSD (n=29)، افراد در معرض آسیب بدون PTSD (n=19)، و افراد کنترل شده سالم (n=18) بررسی کرده است. فرض شده بود که گروه PTSD در معرض یک تمایل یک طرفه به منظور درک ترس و قابلیت اعتماد بیشتر در چهره ها نسبت به افراد کنترل شده قرار می گیرند. شرکت کنندگان بر حسب سطح ترس یا قابلیت اعتماد چهره ها درجه بندی شدند که بصورت پارامتری در طول ابعاد ترس یا قابلیت اعتماد تغییر شکل داده شده بود. گروه PTSD در مقایسه با کنترل شده های سالمِ در معرض آسیب تمایل به درک چهره هایی قابل اعتمادتر داشتند، این درحالی است که هیچ گونه تفاوتی بین این گروه ها در پردازش ترس وجود نداشت. تمایل یک طرفه قابلیت اعتماد در PTSD ممکن است عاملی آسیب پذیر را نمایان سازد. بطور برعکس، درک پایین تر قابلیت اعتماد ممکن است یک گرایش حمایت کننده را در افراد در معرض آسیب نشان دهد کسانی که PTSD در آنها گسترش نیافته است. وجود تفاوت هایی در درک اعتماد به نفس ممکن است جنبه ای از درک اجتماعی باشد که مستقل از نابهنجاری های پردازش ترس مشاهده شده در PTSD است.