سنگ از نظر زمینشناسان به مادهی سازندهی پوسته و بخش جامد سستکرهی زمین گفته میشود. سنگها از یک یا چند کانی درست شدهاند و از نظر چگونگی پدید آمدن در سه گروه سنگهای آذرین، سنگهای رسوبی و سنگهای دگرگونی جای میگیرند. سنگهای آذرین از سرد شدن گدازهی آتشفشانها به وجود میآیند. سنگهای رسوبی پیامد فرسایش سنگها و انباشته شدن رسوبها در دریاها هستند. هنگامی که سنگی در فشار و گرمای زیاد قرار گیرد، سنگ دگرگونی پدید میآید.
سنگها و کانیها
کرهی زمین از نظر ویژگیهای فیزیکی ساختار لایهای دارد. بخش مرکزی آن جامد است، بیشتر از آهن و نیکل درست شده و هستهی درونی نامیده میشود. پیرامون هستهی درونی را لایهی مایعی از آهن و نیکل فراگرفته که هستهی بیرونی نام دارد. پیرامون هستهی بیرونی را لایهای به نام گوشته در بر میگیرد که خود از لایهای جامد و سخت به نام گوشتهی زیرین و لایهای نرمتر و خمیری به نام سستکره درست شده است. پیرامون گوشته را لایهی نازک و جامدی به نام پوسته فراگرفته که بیشتر از سیلیس، اکسیژن و آلومینیوم درست شده است. زمینشناسان به مواد طبیعی و بی جان سازندهی پوسته سنگ میگویند و بیرونیترین لایهی زمین را سنگکره مینامند.
سنگها از یک یا چند کانی درست شدهاند. کانی به موادی بیجان، جامد و بلوری گفته می شود که ترکیب شیمیایی به نسبت ثابتی دارند. بیش از 3 هزار گونه کانی در طبیعت یافت شده است که نزدیک 20 تا 25 گونه از آنها در ساختمان بسیاری از سنگها وجود دارند. بیشتر سنگها از چند کانی درست شدهاند، مانند گرانیت که بخش زیادی از آن از سه کانی کوارتز، فلدسپات و بیوتیت است. هر گروه از سنگها نیز دارای کانیهای مشخصی هستند که در گروه سنگهای دیگر وجود ندارند یا بسیار اندک هستند. برای نمونه، کانی هالیت فقط در سنگهای رسوبی دیده می شود و در سنگهای آذرین یا دگرگونی دیده نمی شود. کانی ولاستونیت نیز فقط در سنگهای دگرگونی یافت می شود. با این همه، برخی از کانی ها، مانند کوارتز، ممکن است در هر گونه سنگی وجود داشته باشند.
سنگها و کانیهای آنها
گونهی سنگ کانیهایی که در آن یافت میشود
سنگهای آذرین ارتوز، پرتیت، میکروکلین، پلاژیوکلاز، کوارتز، نفلین،
لوسیت، هورنبلند، اوژیت، بیوتیت، مسکوویت، الیوین
سنگهای رسوبی کانیهای رسی ، کلسیت، دولومیت، کوارتز، هالیت، سیلوین،
ژیپس، انیدریت،گلوکونیت، اکسیدها(بهویژه آهن)،کربناتهای دیگر
سنگهای دگرگونی استرولیت، کیانیت، آندالوزیت، سیلیمانیت، گرونا، ولاستونیت،
ترومولیت، کلریت، گرافیت، تالک
سنگهای آذرین
هرچه بیشتر به ژرفای زمین برویم، دما بالاتر می رود و در ژرفای زیاد به اندازهی میرسد که برای ذوب شدن سنگها کافی است. با این همه، مواد درونی زمین به حالت مذاب نیستند و فشار زیادی که از لایههای بالایی بر لایههای زیرین وارد میشود، از ذوب شدن سنگها جلوگیری میکند. اما در جاهایی از ژرفای زمین که به دلیلی(برای نمونه، در پی جایهجایی ورقههای سنگ کره) از فشار کاسته میشود یا سنگهای سطحی زمین به زیر سطح فرو میروند، سنگها ذوب میشوند. هر جایی که سنگها ذوب شوند، مادهی مذاب، که ماگما نام دارد، به سوی بالا راه پیدا میکند و آرام آرام دمای آن کاهش مییابد و سنگهای آذرین را پدید میآورد.
ماگما ممکن است به بخشهای بالایی پوسته نفوذ کند یا از راه شکافها و سوراخها به سطح پوسته راه یابد. ماگمایی که از سطح پوسته بیرون نمیزند به آهستگی و طی سالها سرد میشود و سنگهای آذرین درونی را میسازد. به ماگمایی که از دهانهی آتشفشان بیرون میآید و به سطح زمین میرسد، گدازه میگویند. همهی حجم گدازهای که به سطح زمین میآید، به حالت مذاب نیست و قطعههای ذوب نشدهی سنگ و کانیهای بلوری را نیز در خود دارد. گدازه طی چند روز سرد میشود و سنگهای آذرین بیرونی را میسازد.
بررسی ترکیب شیمیایی سنگهای آذرین و گدازهی آتشفشانهای فعال نشان داده است که ماگما یک ترکیب سیلیکاتی با اندکی اکسیدهای فلزی ، بخار آب و مواد گازی است. سنگهای آذرین را بر پایهی درصد این مواد در سه گروه گرانیتی(اسیدی)، بازالتی(بازی) و آندزیتی(میانه) جای میدهند. سنگهای آذرینی مانند ریولیت و داسیت را که محتوای سیلیس آنها بالاست، یعنی بیش از 63 درصد 2 SiO دارند، از گروه سنگهای آذرین اسیدی به شمار میآورند. سنگهای آذرینی مانند آندزیت که بین 52 تا 63 درصد 2 SiO دارند، از سنگهای آذرین میانه و سنگهایی مانند بازالت و گابرو را که محتوای سیلیسی کمتری دارند، از سنگهای آذرین بازی هستند. برخی از سنگهای آذرین، مانند پریدوتیت، را که محتوای سیلیسی آنها بسیار پایین است، فرابازی می دانند.
بافت سنگهای آذرین
زمینشناسان در بررسیهای صحرایی، که ابزارهای پیچیدهی آزمایشگاهی در دسترس نیست، از اندازه و آرایش بلورهای سنگ، که بافت سنگ نام دارد، برای توصیف سنگها بهره میگیرند. اصطلاح بافت سنگ هنگام بررسی سنگ زیر میکروسکوپ نیز به کار می رود. بافت سنگ آذرین علاوه بر این که آن را از سنگها دیگر جدا میکند، ما را از درونی بودن یا بیرونی بودن آن و حتی ژرفایی که سنگ در آنجا از ماگما پدید آمده است، آگاه میسازد.
1. بافت نهانبلورین. بلورها را نمیتوان با چشم غیرمسلح دید. اگر بلورها به اندازهای کوچک باشند که فقط با میکروسکوپ پولاریزان دیده شوند، اصطلاح میکروکریستالین و اگر فقط با میکروسکوپ الکترونی یا پرتوهای ایکس شناسایی شوند، اصطلاح کریپتوکریستالین را به کار میبرند.
2. بافت آشکاربلورین. بلورها درشت و از 2 تا 5 میلی متر هستند. این بافت زمانی پدید میآید که ماگما به آهستگی درون زمین سرد شود.
3. بافت پگماتیتی. گونهای از بافت آشکاربلورین است که اندازهی بلورهای آن بزرگتر از 5 سانتیمتر و حتی چند متر است.
4. بافت پرفیری. گونهای از بافت آشکاربلورین است که دارای بلورهای درشت در زمینهای از بلورهای ریز است. این بافت نتیجهی سرد شدن آهسته زیر سطح زمین و آمدن ناگهانی ماگما به سطح زمین است که نخست با پدیدآمدن بلورهای درشت و سپس با بلورهای ریز همراهی میشود.
5. بافت سوراخدار. در پی سرد شدن تند گدازهای که گاز فراوان در خود دارد، بر سطح زمین پدید میآید. سنگپا نمونهای از این بافت است.
6. بافت شیشیهای. در برخی فورانهای آتشفشانی، گدازه به درون آب ریخته میشود و بسیار تند سرد میشود. این گونه سنگها بلور ندارند و بافتی مانند شیشه دارند.
7. بافت آذرآواری. هنگامی که گدازه به صورت ذرههای خاکستر به هوا پرتاب میشود و آن ذرهها به صورت لایهای تهنشین میشوند، سنگهایی را میسازند که ذرههای سازندهی آنها آذرین، ولی تهنشینی آنها شبیه سنگهای رسوبی است.
8. بافت آگلومرا. اگر اندازهی ذرههای پرتابی از دهانهی آتشفشان بزرگ باشد، پس از تهنشین شدن به یکدیگر جوش میخورند و سنگ یکپارچهای را میسازند که آگلومرا نامیده میشود.
خانوادههای سنگهای آذرین
سنگهای آذرین را بر پایهی بافت، درصد سیلیس، رنگ، چگالی، ترکیب شیمیایی و در نظر داشتن ویژگیهای دیگر، طبقهبندی میکنند.
1. خانوادهی گرانیت- ریولیت. گرانیت از شناختهشدهترین سنگهای آذرین درونی است که فراوانی و زیبایی آن پس از صیقل یافتن، باعث شده است که در معماری مورد توجه باشد. نام این سنگ از واژهی لاتین گرانوم به معنای دانهی گندم گرفته شده است، زیرا بیشتر کانیهای آن به اندازهی دانهی گندم است. بافت آن از نوع آشکاربلورین است و بیشتر از فلدسپات پتاسیمدار، پلاژیوکلاز سدیمدار و کوارتز درست شده است. کانیهای بیوتیت، آمفیبول، هورنبلند و گاهی میکای سفید نیز در ساختمان آن دیده میشود.گرانیتها به رنگهای سفید، خاکستری و صورتی دیده میشوند که برخاسته از نوع فلدسپات آنهاست.
ریولیت از نظر نوع کانیها با گرانیت تفاوت زیادی ندارد و در واقع گرانیتی است که بیرون از پوستهی زمین پدید میآید. ریولیتها رنگ روشنی دارند و چون جهتیافتگی مادهی مذاب را به آسانی میتوان در آنها شناسایی کرد، به این نام خوانده میشوند( ریولیت به معنای جریان یافته است.) در این خانواده سنگهایی با بافت شیشهای نیز وجود دارد که ابسیدین شناختهشدهترین آنهاست. این سنگ تیرهرنگ است و تیرگی آن به این علت است که هیچ گونه بلوری در آن وجود ندارد. به سنگهای بیرونی با بافت سوراخدار این خانواده، پونس، پامیس یا سنگپا می گویند. توجه داشته باشید که سنگپا ممکن است در خانوادههای دیگر نیز وجود داشته باشد.
2. خانوادهی گرانودیوریت- داسیت. گرانودیوریت یکی از فراوانترین سنگهای آذرین درونی است که از نظر کانی شناسی، در میانهی سنگهای گرانیتی و دیوریتی جای میگیرد. زیرا درصد کوارتز آن اندکی از گرانیت کمتر ولی از دیوریت اندکی بیشتر است. داسیت همانند بیرونی گرانودیوریت است. این سنگ در ایران فراوان است و بیشتر به رنگ روشن دیده می شود.
3. خانوادهی دیوریت- آندزیت. دیوریتها سنگهایی هستند که بیشتر از فلدسپات پلاژیوکلاز سرشار از کلسیم درست شدهاند. این سنگها اغلب کوارتز ندارند، اما گاهی اندکی کوارتز و فلدسپات پتاسیمدار نیز در ساختمان آنها دیده میشود.کانیهای تیرهرنگ دیوریتها اغلب آمفیبول، پیروکسن و بیوتیت است. آندزیت همانند بیرونی دیوریت است که به رنگ خاکستری تیره دیده میشود به صورت سنگپا و آذرآواری نیز وجود دارد.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 23 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
تاریخچه
زیتون را اگر نتوان قدیمیترین گیاهی دانست که در جهان مورد بهرهبرداری قرار گرفته، بدون تردید باید آن را یکی از قدیمیترین گیاهان منطقهی مدیترانه و به ویژه خاورمیانه دانست، به دلیل اینکه رویشگاه و گسترشگاه طبیعی این درخت خاورمیانه و حوزهی مدیترانه بوده است.
قدمت زیتون موجب گشته تا این درخت با تاریخ نوع بشر درهم آمیزد. پژوهندگان اظهار کردهاند که آشنایی با زیتون و بهرهبرداری از آن در خاورمیانه و منطقهی مدیترانه با پیدایش اولین انسانهای متمدن به ویژه در شرق مدیترانه (بینالنهرین، سوریه، لبنان، یونان، قبرس، اردن و ...) همزمان بوده است و به بیش از 6000 سال میرسد. رومیان از این درخت حمایت کرده و آن را مایه صلح و صفا معرفی میکردند و این باور هنوز بطور سمبولیک در فرهنگ غرب وجود دارد، بطوری که نشان سازمان ملل را شاخهی زیتون تشکیل میدهد. پزشکان عهد باستان، به خواص غذایی و درمانی زیتون آشنا بودند و روغن آن را برای انعطافپذیری ماهیچههای ورزشکاران و لطافت پوست، درخشندگی مو و حفظ زیبایی انسانها تجویز مینمودند.
دانشمندان، درخت زیتون را متعلق به دوران سوم زمینشناسی میدانند. آخرین اکتشافات باستانشناسی نشان میدهد که کاشت و پرورش زیتون از 3500 سال پیش از میلاد مسیح مرسوم بوده و مردم آن دوران به نحوی با فواید آن آشنایی داشتند. مبداء و مرکز پیدایش درخت زیتون را، عدهای زاگرس ایران و برخی سوریه، فلسطین و آسیای صغیر میدانند که بعدها به یونان، ایتالیا، اسپانیا و در قرن شانزدهم به به آمریکا و در قرن بیستم به چین راه یافته است.
در تورات از زیتون به عنوان نخستین درخت یاد شده است. در قرآن مجید، خداوند سبحان در سورههای مبارکه تین، نور، انعام، عبس و نحل به نام زیتون قسم یاد کرده است و در حدیثی از حضرت رسول اکرم(ص) آمده است: روغن زیتون غذای من و همهی انبیاست. زیتون درختی سازگار با آب و هوای مدیترانهای میباشد و در مناطق مختلف نیمه مرطوب و نیمه خشک ایران مشاهده میشود. در شمال کشور، در محل جنگلهای ذربین و در دره سفیدرود، حد فاصل طارم و منجیل در محدوده رودبار نیز درختان زیتون فراوانی دیده میشود. متاسفانه تنها منطقهای که زیتون کاشته میشود، استان گیلان و زنجان میباشد.
اهمیت اقتصادی و کشاورزی زیتون
درخت زیتون به دلیل مقاومت به کمآبی و سازگاری با خاکهای کمبازده و فقیر و تولید محصول با ارزش کمهزینه، از نظر اقتصادی بسیار حائز اهمیت بوده که به محصول ثروتمند خاکهای فقیر مشهور است. درخت زیتون بیش از 2000 سال عمر نموده و طول دوره باردهی اقتصادی آن، بسیار طولانی میباشد. روغن و کنسرو، مهمترین فرآوردههای آن محسوب میشوند. بر اساس آخرین آمار منتشر شده از سوی شورای بینالمللی روغن زیتون (I.O.O.C)، میزان تولید روغن زیتون جهان در سال 1999 در حدود 203300 تن بوده است.
کشورهای ایتالیا، اسپانیا وتونس به ترتیب با تولید 200.550.620 هزار تن روغن زیتون در رتبههای اول تا سوم قرار دارند. متوسط میزان تولید روغن زیتون در ایران، حدود 3000-2500 تن میباشد.
همچنین در سال 1999، در کشورهای زیتونخیز جهان (بیش از 30 کشور)، مقدار 1490000 تن کنسرو زیتون تولید شده است. در بین کشورهای جهان، اسپانیا، آمریکا و ترکیه به ترتیب با 380و 5/103 و 100 هزار تن کنسرو، رتبههای اول تا سوم را به خود اختصاص دادهاند. متوسط تولید سالیانه کنسرو زیتون در ایران در حدود 6000-4000 تن است. زیتون از جمله درختانی است که فوائد چندگانه داشته و تقریباً از تمام قسمتهای آن استفاده میشود. مصرف میوهی آن از دیرباز در بین مردم جهان متداول بوده است. میوهی زیتون یکی از مغذیترین میوهاست.
مشخصات گیاهشناسی زیتون
زیتون از شاخهی گیاهان گلدار (Phanerogames)، از گیاهان جدا گلبرگ (Dyalipetales) از تیرهی زیتونیان (Oleaceae) است. خانوادهی اولئاسه 30 تا 35 جنس و حدود 600 گونه دارد که اکثراً در مناطق گرمسیری دنیا پراکندهاند و به صورت درختان زینتی و صنعتی هستند. فقط گونه زیتون (Oleae europea) دارای میوهی خوراکی است. بلندی این درخت را تا 15 متر و قطر تنهی آن تا 1 متر است. ریشهی زیتون تا آنجا که بررس شده، نسبتاً سطحی است و حداکثر بیش از 150 سانتیمتر در زمین فرو نمیرود، بلکه به صورت افقی و شبکه مانند گسترش مییابد. به همین دلیل برای کاشت روی تپههای شیبدار بهترین درخت به شمار میرود و کمک موثری به تثبیت خاک میکند.
درخت زیتون عمدتاً درختچهای شکل است، یعنی از بن درخت جستها و پاجوشهای فراوانی در آن دیده میشود و همچنین دو جور شاخه در زیتون دیده میشود که یکی شاخههای مسن که به اطراف گسترده میشوند و نامنظم و پیچ و تاب خورده و خماند و دیگری شاخههای جوان یکساله که دارای پوسته نقرهای، قطر باریک و گاهی پوشیده از نوعی مواد گردی یا مومی است. برگهای درخت زیتون به صورت دیرپا، تکتک و متقابل، سرنیزهای با دمبرگ نسبتاً دراز و همیشه سبز و نیمه پایا دیده میشود. گلهای زیتون روی شاخههای دو ساله ظاهر میشوند و از نوع خوشهای هستند. رنگ گلها سفید صدفی و دارای چهار گلبرگ، چهار کاسبرگ، 2 پرچم و مادگی 2 خانهای هستند. از نظر باروری، زیتون گیاهی خوگشن و دگرگشن است. تلقیح توسط باد و حشرات انجام میگیرد. عدم سازگاری گردهها با مادگی از مهمترین عوامل شناخته شده در باروری زیتون است.
میوه ی زیتون، گوشتی و هستهدار است که در واریتههای مختلف به اشکال گرد، بیضی، گلولهای، دراز، نوکدار و دارای انحناء در یک طرف دیده میشود. وزن میوه از یک تا 12 گرم متفاوت است و دارای پوست نازک، صاف و براق است، گوشت آن نرم و بسیار تلخ که ابتدا سبز رنگ و در نهایت به بنفش تغییر میکند. هستهی زیتون چوبی و مغز آن گوشتی میباشد.
مهمترین ارقام زیتون موجود در ایران:
الف) ارقام داخلی (10 رقم)
جایگاه تولید میوه و روغن زیتون در ایران
طی گزارش وزارت کشاورزی، میزان تولید داخلی روغنها و چربیها در سال
76-1375، فقط 7-6 درصد نیاز مصرفکنندگان کشورمان را تامین میکند. در سال 1375، حدود 820 هزار تن روغن وارد کشور شده است که از این مقدار، 700 هزار تن روغن خام به ارزش 450 میلون دلار و 120 هزار تن روغن آماده شد.
ارزش کل واردات روغن در سال 1375، بالغ بر 570 میلیون دلار بوده است، اما طی برنامه پنج ساله دوم دولت، خودکفایی کشور با توسعه کشت دانههای روغن آفتابگردان، کلزا و توسعه باغات زیتون و راهاندازی کارخانههای روغنکشی در کشور به 49 درصد خواهد رسید. یکی از منابع تامین کننده روغن مورد نیاز کشور از روغن زیتون میباشد.
برداشت میوه زیتون:
زمان برداشت میوه زیتون را میتوان با فشار دادن آن بین انگشتان و خروج راحت آب از میوه تشخیص داد. در ابتدای رسیدن میوه، میزان روغن در آن زیاد نمیباشد. اگر برداشت میوه زیتون زود انجام شود، از آن روغن کمتری بدست میآید و از ارزش کیفی کمتری برخوردار است، زیرا میوه کاملاً رسیده، غنی از روغن و از کیفیت بالاتری برخوردار خواهد بود. اگر میوه زیتون زودتر از موعد مقرر برداشت شود، میزان روغن آن کمتر، ترشی آن پایینتر، رنگ آن سبزتر و طعم آن بدمزه خواهد بود.
از زمان تغییر رنگ میوه تا زمانی که میوه زیتون کاملاً رنگش سیاه شود، میزان کلروفیل میوه شروع به کاهش نموده و تا شروع تغییر رنگ آنتوسیانین میوه ادامه دارد. مقدار روغن در آن بطور تصاعدی افزایش مییابد. در ضمن میوه زیتون خوشطعم و خوشبو میشود. امروزه برداشت محصول زیتون از نظر گرانی نیروی کار و تامین کارگر، مشکلاتی ایجاد کرده است که قیمت تمام شده برداشت محصول را در مجموع تا 50درصد در آمد آن برآورد کردهاند. سیستم قدیمی جمعآوری میوه زیتون به صورت سنتی، اصولاً مبتنی بر برداشت محصول بطور دستی است که معمولاً مستلزم استفاده از تعداد زیادی کارگر فصلی میباشد، روش سنتی برداشت بر حسب منطقه، عوارض زمین، ارقام زیتون، سیستم هرس و تربیت درخت متفاوت است.
1-1- روش سنتی برداشت
1-1-1 جمعآوری میوه از روی زمین:
میوه پس از رسیدن به وزش باد به زمین میریزید و کارگران آن را از روی زمین جمع میکنند. این روش در درختان بلند قامت و هرس نشده اعمال میشود. روغنهای استخراج شده با این روش، فاقد کیفیت مطلوب میباشد.
1-1-2 چیدن میوه
در این روش برای چیدن میوه از درخت بالا میروند و میوه با دست چیده میشود. این روش بیشتر در برداشت زیتون سبز خوراکی و با دقت انجام میگیرد.
1-1-3 میوهچینی به چوب دستی
به کمک یک تیرچوبی بلند به اندام درخت ضربه زده میشود که موجب شکسته شدن شاخهها و زخم شدن آنها و آسیب به محصول سال بعد میگردد. این روش، شایعترین روش برداشت میوه زیتون میباشد. این روش باعث میشود اسید چرب آزاد در میوه زیتون و پراکسید افزایش یابد و باعث کاهش ارزش غذایی روغن زیتون استحصال شده شود.
1-2 برداشت مکانیکی
1-2-1 ماشینهای کوچک
این ماشینهای کوچک به صورت شانهای و یا شیکر شاخه عمل میکنند که در این روش زیتونهای خوراکی سیاه برای استحصال روغن مورد استفاده قرار میگیرند. نام برخی از این ماشینها، تکاننده مکانیکی و تکانند پنوماتیک ـ دستگاه مکنده است.
1-2-2 ماشینهای بزرگ
ماشینهای بزرگ که با تراکتور یا با موتورهای سرخود بکار میافتند. از این ماشینها در نقاطی میتوان استفاده کرد که به صورت فنی احداث شده باشند و جا برای تردد تراکتور یا ماشین بزرگ فراهم باشد که در این حالت معمولاً به صورت شیکر تنه توسط بازوهای متحرک اقدام به لرزش تنه درخت و جدا شدن میوه از درخت مینمایند.
توصیههای فنی برای برداشت اصولی میوه زیتون
1. کنترل شاخسار درخت از نظر حجم و اندازه به وسیله هرس برای راحتی برداشت.
2. پاک نمودن زمین زیر تاج هنگام برداشت محصول برای عدم آلودگی میوه
3. نصب تورهای برداشت در زیر درخت برای سهولت برداشت
4. از بکار بردن چوب دستی جلوگیری شود
5. احداث باغ به صورت فنی باشد تا امکان تردد ماشین و جمعآوری محصول، راحتتر انجام گیرد.
تعیین بهترین زمان برداشت
فرمول ارائه شده از سوی انستیتو ملی تحقیقات کشاورزی اسپانیا به منظور دستیابی به بهترین زمان برداشت به صورت زیر میباشد:
در این فرمول، n0, n1, …, n7 تعداد زیتونهایی است که به 7 گروه زیر تعلق دارند:
0. زیتونهایی که دارای رنگ سبز تیره میباشند.
1. زیتونهایی که دارای رنگ زرد یا سبز مایل به زرد میباشند.
2. زیتونهایی که دارای رنگ زرد با نقاط مایل به قرمز میباشند.
3. زیتونهایی که دارای رنگ قرمز یا بنفش کم رنگ میباشند.
4. زیتونهایی که رنگ پوست آنها سیاه و رنگ گوشت میوه هنوز کاملاً سبز است.
5. زیتونهایی که رنگ پوست آنها سیاه و رنگ گوشت میوه تا نیمه بنفش است.
6. زیتونهایی که رنگ پوست آنها سیاه و رنگ گوشت میوه تا حد هسته بنفش است.
7. زیتونهایی که رنگ پوست آنها سیاه و رنگ گوشت میوه کاملاً تیره است.
در این روش، مناسبترین زمان چیدن زیتون برای حصول بهترین کیفیت روغن، وقتی است که عدد M محاسبه شده با فرمول فوق برابر 5 شود.
از آنجایی که محاسبه این شاخص به سهولت میسر نبوده و نیازی به ابزار و ادوات خصوصی ندارد، میتواند کاربرد وسیعی در کلیه مناطق زیتونخیز داشته باشد. لازمهی این کار، این است که در هر منطقه با توجه به واریته زیتون، منطقه کاشت، شرایط اقلیمی و سایر عواملی که بر روی این معیار تاثیر دارند، شاخص مناسب را محاسبه نمود. در حال حاضر، مطلوب آن است که زیتون با کمترین صدمه و تغییر به کارگاه روغنکشی حمل شود. ضمن اینکه بهتر است قبل از حمل مواد زائد نظیر شاخه و برگ، ناخالصی درشت را از محصول جدا نمود.
حمل محصول به کارخانه
در غالب موارد زیر، زیتون برداشت شده، بوسیلهی گونی حمل میگردد. زمانی که فاصله زیاد باشد، باید از حمل زیتون در بستهبندیهای سنگین اجتناب نمود. استفاده از سبد برای انتقال زیتون که دارای استحکام کافی باشد، مانع از له شدن دانههای زیتون میگردد. استفاده از جعبههای پلاستیکی تا 20 کیلوگرم بهترین نتیجه را در کنترل کیفیت محصول خواهد داشت.
استخراج روغن از میوه زیتون
میوه زیتون پس از جمعآوری و تعیین وقت به کارخانه حمل شده و با غربال شدن برگ، سرشاخه و سنگریزه از آن جدا میگردد. سپس در مخزنی که بطور دائم آب جریان دارد، شتشو میشود. سپس با نوار نقاله در داخل دستگاه خرد شده و بصورت خمیر که در واقع کنجاله، روغن و آب میباشد، درمیآید. سپس توسط دستگاه ورز، قطرات روغن به هم متصل و درشتتر میگردد. این عمل در داخل مخزن دوجدارهای که بین دو جداره آب گرم جریان دارد و دمای آن از 30 درجه سانتیگراد تجاوز نمیکند، حدود یک ساعت و سی دقیقه ورز داده میشود. سپس استخراج روغن به دو روش امکانپذیر است:
الف) روش پرس:
پس از آماده شدن خمیر به روی صافیهایی از جنس سلولز یا پلاستیک قرار میگیرد که تعداد آنها بین 15 الی 22 عدد میباشد و اعمال فشار از بالا موجب خروج روغن از کنجاله میگردد.
ب) روش سانتریفوژ:
در این روش، خمیر با مقداری آب مخلوط و از دستگاهی به نام دکانتور عبور داده میشود، سپس در داخل دستگاه سانتریفوژ به علت اختلاف وزن مخصوص مواد، روغن جدا میگردد.
1- کیفیت روغن زیتون
1-1 عواملی که بر کیفیت روغن زیتون موثرند، عبارتند از:
د رجه رسیدگی میوه در هنگام برداشت
چگونگی برداشت میوه از درخت
ظروف جمعآوری و انتقال میوه به کارخانه
روشهای استخراج روغن
کیفیت ظروف نگهداری روغن
کنترل مواد زائد و رسوبات داخل ظروف روغن
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 24 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
زبان، زبان شعر، شعر زبان:
همه چیز را به زبان می شناسیم. اما زبان را جز به زبان نمی توان شناخت. زبان را به تنها چیزی که در جهان همانند می توان کرد، نورد است. چرا که ما همه چیز را به نور می بینیم. اما نور را جز به نور نمی توان دید. نور خود روشنگر خویش است. آن چنان روشنگری که همه چیز را پدیدار می کند. اما خود پنهان می ماند. نور است که به چشمان ما توان دیدن هر آن چیزی را می دهد که دیدنی است. اما زبان هر آن چیزی را که شنیدنی است به ما می شنواند. زبان، نور گوش های ما است و با پرتوافکندن بر هر آن چه دیدنی است و نادیدنی، حس و فهم و عقل ما را بینا و دانا می کند. اما در این میان خود پنهان می ماند و تنها آنگاه پدیدار می شود که با آگاهی و پافشاری بخواهیم گوش خود را بر هر آن چه از راه زبان به ما می رسد بربندیم و به زبان چشم بدوزیم. براین برداری که همه چیز را به ما می رساند و در میانه خود را نیز همچنانکه بخواهیم چشم را به هرآنچه دیدنی است بربندیم و براین روشنگر خیره شویم که همه چیز را در برابر ما نمایان می کند. اما خود پنهان می ماند. زبان را هم به زبان می توان شناخت. همچنانکه نور را به نور. پس زبان نیز نوری دیگر است. نور،جهان پدیدار، جهان فراچشم ما را روشن می کند. اما زبان جهان فراگوش ما را. یعنی نه تنها از آن چه در برابر چشم پدیدار تواند شد، خبری دهد. بلکه از هر چیزی که در برابر چشم پدیدار نتواند شد نیز نه تنها از آن چه هست خبر می دهد بلکه از هر آن چه بوده است و تواند بود نیز بدینسان زبان واسطه ای است میان انسان و جهان یعنی «هرآنچه هست و بوده است و تواند بود.» با زبان است که ما در پهنهی بیکران هستی و زمان حضور می یابیم و برگرد «هرآنچه هست و بوده است و تواند بود» دایره ای می زنیم و جهان اش می نامیم. در پرتو این نور است که «هرآنچه هست و بوده است و تواند بود» را در می یابیم و در درون خویش جای می دهیم و جهانمدار می شویم – یعنی انسان. در پرتو این نور است که حس ظاهر و عقل عملی ما نهان و باطنی می یابد که حس باطنی و عقل نظری اش می نامیم.
«زبان» و «جهان» و «انسان» سه گانه ای هستند که هریک خود و آن دیگر را دربرمی گیرد. وجود هریک شرط وجود آن دیگر است و برای هیچ یک نمی توان پیشینگی منطقی شناخت، چرا که با هم دایرهی هستی را تمامیت می بخشند و هریک برای آن دیگر، شرط لازم و پیشین هستی شناسیک (اُنتولوژیک) است. ذات انسان با زبان است که در جهان پدیدار و جایگیز می شود. یعنی با «حضور در جهان» و «جهان» یعنی آن دایره ی فراگیرنده ی «آنچه هست و بوده است و تواند بود» با بازتابیدن در زبان بر انسان پدیدار می شود. و از این راه عینیت می پذیرد. و زبان با پدیدارکردن «انسان» و «جهان» خود را پدیدار می کند و عینیت می بخشد. میان این سه گانگی نسبت های سه سویه ی کیفیتی در کار است که از راه آن «هستی» پدیدار و معنادار می شود.
ذات زبان پدیدارگری است. زبان «جهان» را در تمامی کلیت و جزئیتش برای ما گزارش می کند. و «جهان» یعنی دایره ی تمامیت بخشنده ی «آنچه هست و بوده است و تواند بود» اما «تواند-بود» یعنی آن چه نیست و نبوده است و گویی جایی در زهدان هستی خفته است تا روزی از آن جا سر بدر آورد و انسان است که می تواند در این زهدان بنگرد و «تواندبود» ها را بنامد و فراخواند. با این توانایی است که انسان در جایگاهی بالاتر از «آن چه هست و بوده است» جای می گیرد و آن چه نیست را نیز می تواند در خیال آورد و بنامد. یعنی آن چه را که در مرتبه ی «امکان» است با شناختن عالم امکان یعنی آن «استوای میان وجود و عدم است» که انسان نه تنها «هستان» که «نیستان» را نیز می تواند شناخت و برخی از آنها را از قوه به فعل درمی تواند آورد یا «تواندبود» ها را به هست ها بدل می تواند کرد. این فرونگریستن از افق عالم امکان به عالم هستی است که به انسان جایگاهی «ماوراء طبیعی» بر فراز طبیعت می بخشد. زیرا طبیعت قلمرو هستی هستان است. و زبان انسانی است که می تواند از «نیستان» (برای مثال از «عدم» از «مرگ» از «نیستی» نیز همچون هستان سخن بگوید.
زبان بشر را از باشنده ای طبیعی در میان باشندگان دیگر و وابسته به طبیعت به ساحت «ماوراء طبیعت» برمی کشد یعنی او را انسان می کند که باشنده ای است زینده در «جهان» که طبیعت، یعنی هر آن چه جسمانی و مادی است، نیز بخشی از آن است نه تمامی آن. انسان با زیستن در ساحت جهان چیزهایی را کشف می کند که جز با برای باشنده ای که در این ساحت می زید، پدیدار نیست . انسان پدری و مادری و خواهری و برادری و دوستی و دشمنی و جنگ و صلح و خدا و شیطان و اخلاق و حقوق و زیبایی و زشتی و شعر و موسیقی و ... را کشف می کند ویا همه ی این نسبت ها و باشندگی ها را که در زهدان هستی خفته اند بیدار می کند و از قوه به فعل می آورد.
و اینها همه در ساحت زبان و از راه آن پدیدار می شوند. اینها همه اگرچه برروی زمین پدیدار می شوند اما بنیادشان در عالم ایده هاست و تنها باشنده ای می تواند آنها را پدیدار کند که به عالم ایده ها تعلق یافته باشد و تنها راه این تعلق، داشتن زبان است. زیرا که زبان خانگاه ایده ها است. زبان پدیدار می کند که چیزها چیستند و چگونه اند و نسبت ها و جایگاهها شان چیست و اینگونه هستی را برای انسان و به زبان انسان گزارش می کند. همه ی زبان ها و همه ی گونه های بیان در درون زبان ها همچنان زبان هایی انسانی و بیان هایی انسانی اند. از آن چه در جهان روی می دهد حتی انتزاعی ترین زبان، یعنی زبان عقل نظری یا زبان علم و فلسفه نیز همچنان زبانی انسانی است که «جهان» را برای انسان و به زبان او گزارش می کند و هر اندازه هم که بکوشد پوسته ی بشریت و نفسانیت بشری را از خویش بدرد و بی خواست به عینیت چشم بدوزد، باز پوسته ی انسانیت خویش را نمی تواند درید و همچنان انسانی و برای انسان باز می ماند. هستی به خودی خود خاموش است. زبان او زبان پدیداری است خود را می گشاید و نمایان می کند. گشایش و نمایش و جلوه گری اوست که ترجمان خویش را در زبان بشری می یابد. هر زبان بشری و هرگونه ای از گویش بشری با رنگ ها و سایه- روشن های خویش باز گوینده ی پرتوی از هستی و گوشه ای صحنه ی نمایش آن است. هر زبان بشری و هرگونه از گویش بشری دیدگاهی است واگوینده ی صحنه ای از نمایش هستی و از آن جا که بشر نیز خود در این صحنه و بازی حضور دارد و خود جلوه ای است از جلوه ها و بازیگری از بازیگران، زبان او زبان صحنه است و از این جهت زبان نیز چیزی است عینی و از آن هستی. اما انسان از آن جا که بازیگری است در عین حال تماشاگر و گزارشگر، از این جهت زبان او زبانی است انسانی که صحنه و بازی را به زبانی انسانی گزارش می کند. پس زبان از سویی از آن هستی است و از سویی از آن انسان (تا آنجا که انسان همچون تماشاگر و گزارشگر می کوشد با صحنه و بازی فاصله بگیرد و آن را برای خود تفسیر و معنا کند. ولی سرانجام در واپسین نگرش، «زبان» و «جهان» و «انسان»سه گانگی خویش را در یگانگی هستی در می بازند و بازی آینه ها جز نمایش یک و همان نیست که بسیار و بی شمار جلوه می کند. و اما بسیاری و بی شماری جلوه ها ، بسیاری و بیشماری زبان ها را نیز از پی دارد و هستی در هر صحنه ای و هر جلوه ای به زبان آن صحنه سخن می گوید و در آن صحنه صوت و نور و شنوایی و بینایی یکدیگر را کامل می کنند.
با نگاهی به جوامع انسانی به روشنی می توان به این حقیقت راه برد که زمان در تمامی ساحت های زندگی آدمی نفوذ کرده است. آن گونه که همواره سازمان دهنده ی روابط میان آدمیان بوده است حتی بسیاری از نهادها، مناسبات و شعائر جامعه در چارچوب زبان و یا دست کم به واسطه ی زبان پدید آمده اند. افزون براین، در مناسبات میان انسان و جهان نیز همواره سایه ی محتوم زبان حاضر است و وجودی مقدر دارد و تعیین کنندهی چند و چون این مناسبات است. این تعیین کنندگی چنان است که به باور پیتر وینچ «برداشت ما از آن چه به قلمرو واقعیت تعلق دارد، در زبان مورد استفاده مان نهفته است. مفهوم هایی که برای خود ساخته ایم ،تجربه ی ما از جهان خارج را ارائه می کنند... جهان برای ما همان چیزی است که از راه آن مفهوم ها را شناخته ایم» و از آن جا که زبان خود نیز ریشه در مقتضیات جامعه ای دارد که در آن پا گرفته است و عمل می کند، در واقع بازنمودی اجتماعی از جهان را رمزگذاری می کند (فاولر 1991).
با نظرداشت به این امر و با توجه به این که جامعه،بنا به ماهیت خود و بر اثر عملکرد عوامل گوناگون اجتماعی پدیده ای یک دست و همگون نیست، نه زبان ما یکپارجه، همگون و واحد است و نه جهان ما. ما در دنیایی متکثر و بس گونه، و متشکل از جهان هایی بی شمار زندگی می کنیم.
هرجامع فرهنگ مادی و معنوی ویژه ی خود را دارا است و در چهارچوب همین فرهنگ است که مفاهیم و معناهای مورد نیازش را فرامیآورد. این معناها که در چارچوب نظام اجتماعی آفریده می شوند،سیستم هم بسته ای از امکانات معنایی ممکن و ویژه ی هر نظام اجتماعی را پدید می آورند. این سیستم هم بسته ی معناها که جامعه در ساحت های گوناگون خود می پروراند و با آن راه به سامان می برد ، «پتانسیل معنایی» ویژه ی آن جامعه را می سازند. و هر ارتباطی که برقرار می شود در چارچوب این پتانسیل معنایی صورت می گیرد و معناهای جدیدی هم که خلق می شوند برپایهی همین معناها شکل می گیرند (نک هلیدی 1978).
در نتیجه به هنگام ارتباط یا داد و ستد معنا میان اعضای جامعه، سخنگویان معنایی را از میان امکانات موجود برمی گزینند و با استفاده از یکی از ساختارهای زبانی که جامعه، خود، برای بیان معناهای مورد نیازش خلق کرده است، آن را بیان می کنند. این همبستگی دیالکتیکی میان معنا و ابزار بیان آن، چنان است که هر دگرگونی در پتانسیل معنایی جامعه، ضرورتا به دگرگونی زبان آن جامعه می انجامد، در نهایت همین تعین معنا بنیاد و جامعه محور نظام و ساختار و کارکرد زبان است که بر ما آشکار می کند «چرا زبان آن گونه هست که هست» (کرس 1376).
سوسور زمان را یک نظام صوری می داند که از ارزش هایی با روابط متقابل صورت بسته است. این ارزشها به واسطه ی تفاوتهایی که با یکدیگر دارند تعریف می شوند. به بیان دیگر عناصر زبانی به ویژگیهای ذاتی اثباتی و خود معرفی ندارند که به واسطه ی آن ها به طور اثباتی تعریف شوند، بلکه فقط به واسطه ی تفاوتی که با عناصر زبانی دیگر دارند یعنی به واسطه ی ویژگی های سلبی خود، هویتی اثباتی پیدا می کنند. مثلا واژه ای مانند «سر» به واسطه ی تفاوتی که با «در» ،«کر»، «زر»، و غیره دارد هویت می یابد و در نتیجه می توان گفت که «سر» ،«سر» است چون «در» ، «کر» و «زر» و غیره نیست.
در نظام زبان هر ارزش زبانی در یک نشانه متجلی می شود که از رابطه ی مبتنی بر دلالت یک دال (نمود آوایی نشانه) و یک مدلول (تصویر ذهنی آن) شکل می گیرد و این ارزش را جایگاه و نقشی تعیین می کند که آن نشانه در نظام زبان دارد. رابطه ی نشانه ها با یکدیگر بر دو نوع است:
این رابطه یا جانشینی است (رابطه ای میان عنصری را در زنجیره ی کلام حاضر است با عناصر غایبی که می توانند جایگزین آن شوند ) یا همنشینی (رابطه ای مبتنی بر حضورهم زمان عناصر در زنجیره ی کلام). به این ترتیب در زنجیره ی جمله ای مانند «امروز برف بارید» و رابطه ی میان «امروز» «برف» و «بارید» رابطه ای همنشینی است و رابطه ای میان «امروز» با عناصر غایبی مانند «دیروز»، «دیشب»، «پریروز» و ... رابطه ای جانشینی است. و ویژگی این نظام آن است که هر تغییری در هریک از اجزاء آن به تغییر کل آن می انجامد. توجه داشته باشیم که آن چه بعدها در سنت ساختارگرایی «ساختار» نامیده شد، همین «نظام» بود.
سوسور زبان را «لانگ» می نامد و آن را در برابر «پارول» قرارمی دهد که عبارت است از کنش مادی و ملموس هریک از سخنگویان زبان بر پایه آن نظام صوری و اگر «لانگ» یک هستی اجتماعی و رها از خواست و ناخواست افراد دارد «پارول» منشی فردی لحظه ای و یکه دارد و آ» چه زابن شناسی باید به آن بپردازد «لانگ» است نه «پارول».
با بررسی اجمالی تعاریف زبان به این نتیجه می رسیم که تعریفی که مورد قبول همه زبانشناسان و دیگر دانشمندان باشد که با زبان و مطالعه آن سروکار دارند مقدور نیست. این اشکال از طبیعت خود زبان ناشی می شود. زبان پدیده بسیار پیچیده ای است که مطالعه آن را نمی توان به یک قلمرو علمی خاص محدود کرد. زبان دارای جنبه های فراوانی است. از یک طرف زبان وسیله ارتباط بین افراد جامعه است. زبان تنها وسیله ای است که می تواند افراد جامعه را به هم بپیوندد و در نتیجه یک واحد اجتماعی به وجود آورد. به عبارت دیگر زبان مهمترین نهاد اجتماعی است. بنابراین جامعه شناسان و مردم شناسان به خود حق می دهند زبان را از دیدگاه خودشان تعریف کنند.
از سوی دیگر زبان وسیله بیان افکار و احساسات ما است. زبان تنها وسیله یا مؤثرترین وسیله ای است که جهان اندیشه و دنیای درون ما را با جهان برون مرتبط می کند. زبان و الگوهای زبانی چنان با افکار و احساسات ما پیوند خورده اند که تجزیة آنها اغلب غیرممکن است. و خود منشا این کشمکش علمی است که آیا فکر بدون زبان می تواند وجود داشته باشد یا نه.
از این گذشته زبان یکی از جنبه های رفتار انسانی است. وقتی زبان از یک طرف تا این حد مربوط به جهان ذهنی ما و از طرف دیگر یکی از جنبه های مهم رفتار انسانی باشد، روانشناسی که مطالعه ی دنیای درون انسان و رفتار او را در قلمرو خاص خود می داند، به خود اجازه می دهد که به زبان ازدیدگاه خود بنگرد. بنابراین روانشناسان نیز از زبان تعریفهایی که خاص آنها است به دست داده اند.
در همین زمینه باید توجه خاص فیلسوفان و منطقیان را نیز به زبان یادآور شد. فعالیت فیلسوف برای شناخت جهان بیرون و دنیای درون انسان از هر طرف به زبان محدود می شود:
از یک طرف زبان فیلسوف میدان اندیشه او را محدود می کند. ممکن است این میدان برای فیلسوف وسیع تر از میدان فکری افراد معمولی اجتماع باشد ولی واژگان (Vocabulary) و نحوه زبان (Syntax)خواهی نخواهی برای جهان اندیشه و فعالیت فکری فیلسوف حدی می گذارد و اجازه می دهد فکر او فقط در مجراهای خاصی حرکت کند. از طرف دیگر او ناچار است اندیشه های خود را به زبان جاری کند و در این جا نیز زبان به او محدودیتهایی تحمیل می کند. در زمینه منطق باید یادآور شد که مباحث منطقی در حقیقت مباحث زبانی هستند. مبانی منطق از زبان استخراج شده است و کسانی تا آنجا پیش رفته اند که گفته اند:«مردمی که دارای زبان متفاوت باشند، دارای منطق متفاوت هستند». با چنین پیوستگی که بین فلسفه و منطق و زبان وجود دارد، باید به فیلسوفان و منطقیان نیز حق داد که به زبان از دریچة چشم خود نگاه کنند و ما تعریفهای فراوانی از زبان داریم که براساس تعبیرهای فلسفی ومنطقی قرارگرفته اند.
در سالهای اخیر که انتقال صوت به وسیله دستگاههای الکترونی میسر شده است، زبان مورد مطالعه گروه تازه وارد دیگری به نام مهندسان ارتباطات قرارگرفته است. این عده بیشتر با خصوصیات فیزیکی زبان سرو کار دارند. اینان می خواهند بدانند خصوصیات فیزیکی صداهای زبان در هنگام انتقال به وسیله تلفن، رادیو، تلویزیون، بلندگو و غیره از فاصله های دور و نزدیک چگونه عمل می کنند. اینان نیز به خود اجازه می دهند زبان را از دیدگاه خودشان و با توجه به زمینه کار خودشان تعریف کنند.
علاوه بر دانشمندان فوق که به مطالعه زبان به علت ارتباط آن با مسائل دیگر علاقمند هستند، گروه دیگری هستند که مطالعه زبان را قلمرو خاص خود می دانند. اینان زبانشناسان هستند که زبان را نه به خاطر ارتباط آن با موضوعات دیگر بلکه به خاطر خود زبان مورد مطالعه قرارمی دهند. تعریفهایی که این دانشمندان از زبان کرده اند بر طبیعت واقعی زبان بیشتر تکیه می کند. ولی تعریف زبان حتی در این قلمرو محدود هم کار ساده ای نیست. زبان ان چنان پیچیده و دارای بعدهای فراوانی است که گنجاندن تمام خصوصیات آن دریک تعریف غیرممکن است. بنابراین زبانشناسان هم براساس زمینه فکری خود و مکتب خاصی که به آن تعلق دارند از زبان تعریفهایی متفاوت کرده اند. در تعریف یک زبانشناس ممکن است بعضی از خصوصیات زبان بیشتر مورد تکیه قرارگیرد و در تعریف گنجانده شود و بعضی دیگر در درجه دوم و سوم اهمیت قرارگیرد و صریحا در تعریف زبان به آنها اشاره نشود. در حالی که در تعریف یک زبانشناس دیگر ممکن است خصوصیاتی که در تعریف قبلی به طور ضمنی به آنها اشاره شده بود، بیشتر مورد توجه قرارگیرد و صریحا در تعریف گنجانیده شود و برعکس خصوصیاتی که در اولی صریحا در تعریف گنجانیده شده بود در این جا در درجه دوم و یا سوم اهمیت قرارگیرد و از آنها به طور ضمنی یاد شود.
آنچه باید به یاد داشت این است که اکثر این تعریف ها، با توجه به نقطه دید خاص آنها درست است. اکثر آنها به هیچ وجه ناقض یکدیگر نیستند. بلکه مکمل یکدیگرند. بنابراین اگر ما با تعریفهای مختلفی از زبان برخورد کردیم نباید تصور کنیم که فقط یکی ازآنها درست و بقیه غلط است. بلکه باید به خاطر آوریم که این تعریفها از دیدگاههای مختلف شده است و این طبیعت پیچیده زبان است که اجازه می دهد از آن تعریفهای مختلفی بدست داده شود. در حقیقت تعریف کاملی که تمام خصوصیات و کاربردهای زبان را در برگیرد غیرممکن است. (4)
نیچه در مورد ارتباط تنگاتنگ زبان و اندیشه می گوید:تلاش برای گذشتن از زبان به معنای توقف اندیشیدن است. (5)
و می افزاید: ما تنها در شکل زبان می توانیم بیاندیشیم ... زمانی که از اندیشیدن در محدوده ی زبان سرپیچی کنیم، آنگاه دیگر نمی اندیشیم. (6)
هایدگر می گوید:آدمی درون زبان جای دارد و وابسته بدان است هرگز نمی تواند به خارج گام نهد و آن را از جایگاهی دیگر بنگرد. ما همواره گوهر زبان را ازجایی می بینیم که خود زبان ما امکانش را می دهد. ما محصور در زبان هستیم و زبان نمی تواند دلالتی به واقعیت خارج خود داشته باشد. (7)
تولستوی می گوید: کلمه همان اندیشه است (8). اودن نیز می گوید:چگونه می توانم بدانم که چه می اندیشم مگر زمانی که ببینم چه می گویم. (9)
هرچه فضای اندیشگی انسان گسترده تر باشد به همان نسبت از زبان غنی تر برخوردار بوده و گنجینه واژگانی او ارزشمند خواهدبود.
دکتر زرقانی در کتاب چشم انداز شعر معاصر ایران در مورد زبان می نویسد: چنان که پیشتر هم گفتیم، با تحقیقات عمیق و چندجانبه ای که فلاسفه و زبان شناسان برروی زبان انجام داده اند، بسیاری از نکته ها در زبان شعر آشکار گشته که پیش از این بر ما معلوم نبود. در مورد زبان چند بحث را مطرح می کنیم که از آن جمله است لایه های زبان شعر.
این جانب مدتها فکر می کردم که در بررسی زبان شعر غیر از «دایره واژگانی» و «نحو جملات» باید به چه نکاتی توجه نمود و مثلا زبان شعر با زبان داستان چه تفاوتهایی دارد. حاصل جستجوهایم را با نمودار توضیح میدهم.
==
چنانکه ملاحظه می شود زبان شعر سه لایه یا سطح دارد. در سطح رویی آن صنایع بدیعی مانند جناس ها، تکرارها، سجع ها ،واج آرایی و تکنیک های آوایی ظهور می کنند. موسیقی های چندگانه شعر جز موسیقی معنوی در همین لایه رویی به ظهور می رسند. بنابراین برای بررسی موسیقی شعر بهترین راه این است که نگاهمان را برروی همین لایه متمرکز کنیم.
در مورد سطح یا لایه میانی چند نکته مهم را باید درنظر داشته باشیم:
1- همه صنایع شعری که در علم بیان مطرح می شوند و کل دستگاه تصویرگری شاعر در همین لایه قراردارند و بنابراین لازم است به این لایه توجه خاصی داشته باشیم. مجازها، استعاره ها،کنایه ها، تشبیه ها، تمثیل ها، رمزها و ایهام ها اینجا خودشان را نشان می دهند.
2- این سطح زبان شعر میخواهد معنا را بپوشاند. تفاوت زبان شعر با زبان روزمره، دقیقا در همین جا است. زبان روزمره می خواهد معنا را روشن کند. ابهام ها را بزداید اما زبان شعر می خواهد معنا را پنهان کند. «ابهام زایی» کند نه «ابهام زدایی». پوشیدگی معنا فرایندی است که در این لایه شکل می گیرد. همین جا خوب است موضوعی را روشن کنیم. آن قسم از شاعران که یا مدعیان دروغین اند یا جوانان کم تجربه، بیشترین اشکال شعرشان به همین لایه مربوط می شود. سعی ما در ایجاد ابهام شعری،گاه چنان این لایه را غلیظ و سیاه می کند که خواننده دیگر قادر نیست به هسته ی زبان شعر که محل ظهور معناست، دست پیدا کند. نکته ی بسیار مهم این است که لایه ی میانی زبان شعر، ابهام هنری ایجاد بکند اما نه چندان که آن هسته ی مرکزی دیده نشود یا کاملا از بین برود. هرگاه موتور شهری چنین کارکردی داشت، باید اشکال را در لایه ی میانی جست.
3- این سه لایه در مقام عمل یکی می شوند. یعنی این گونه نیست که شاعر ابتدا لایه ی اول را بسراید. بهر لایه ی دوم و سوم را . در واقع کلیت این ها است که زبان شعر را شکل می دهد. هرچند این لایه ها در مقام بررسی از یکدیگر تفکیک می شوند، در مقام عمل یکی هستند و این گونه نیست که ما بتوانیم در کاربرد زبان، این سه لایه را جدا از یکدیگر به کار ببریم. ما به هیچ وجه منکر ارتباط میان این سه لایه نیستیم.
هسته ی زبان معنا است . منتها این دو لایه هرکدام د رتولید هسته نقش خاص خود را بر عهده دارند. در واقع هسته چیزی مستقل از این سه لایه نیست. در ادامه ی این سه لایه و مکمل آنها است. این قدر هست که لایه ی دوم درزبان شعر، می خواهد هسته را پنهان کند «عمق اندیشگی شعر را باید در هسته ی زبان سراغ گرفت» (10)
فصل دوم
شعر و دیدگاههای زبان شناختی
شعر یکی از اقسام دوگانه کلام است در مقابل نثر که در ساده ترین تعریف آن را کلامی اندیشیده همراه با وزن و گاه قافیه دانسته اند. بعضی شرط خیال انگیزبودن را نیز براین سه عامل افزوده اند و کلامی را که از عنصر تخیل بهره ندارد و تنها در آن وزن و قافیه به کار رفته باشد نظم خوانده اند. در عین حال از نظر بعضی دیگر تنها تخیل عنصر اساسی شعر است. و وزن و قافیه از اجزای الزامی تشکیل دهنده ی آن نیست. «ارسطو از جمله کسانی است که بین کلامی که موزون و خیال انگیز باشد و کلامی که تنها وزن داشته باشد تمایز قایل شده است و دومی را از زمره ی شعر به حساب نیاورده است. ابن سینا در کتاب شفا شعر را سخنی خیال انگیز که از اقوالی موزون و متساوی ساخته شده باشد تعریف کرده است. خواجه نصیر در کتاب اساس الاقتباس می گوید که شعر از نظر اهل منطق، کلام خیال انگیز است و در حرف مردم کلامی موزون و مقفی است. (11)
اصل و ریشه ی شعر در گذشته ی دور و تاریک تاریخ بشر نهفته است. نخستین صورتهای مکتوب ادبی در بیشتر زبانها به شکل شعر بوده که در حقیقت اولین صورتهای ضبط شده ی آن همان شعرهای نخستین بشر است. حماسه،تراژدی و کمدی که قدیمی ترین انواع ادبی شناخته شده در یونان باستان هستند منظوم بوده اند. انگیزه ی سرودن اولین شعر و نام اولین شاعر در نزد همه ی ملتها با افسانه و اسطوره آمیخته است. در افسانه های اسلامی گوینده ی اولین شعر حضرت آدم است که نخستین شعر را در مرثیهی فرزندش هابیل که به دست قابیل کشته شد به زبان عربی سروده است. تقریبا در فرهنگ ابتدایی بیشتر ملتها شاعر موقعیتی پیامبرگونه و شبه خدایی و شعر جنبه ای آسمانی و خاصیتی جادویی دارد و تعبیر سحر حلال که در زبان فارسی برای شعر و نثر عالی به کار می رود، نشان دهنده ی اعتقادی است که کلام و خاصه شعر را با جادو مرتبط می دانسته اند. کتابهای دینی و اوراد و دعاهای متداول در ادیان مختلف کم و بیش شکلی منظوم یا مسجع دارند. حتی امروز نیز قبیله ها و نژادهایی که ادبیات مکتوب ندارند در مراسم آیینی خود کلام های آهنگین و شعری به کار می برند.
در مراحل اولیه تمدن پیوند شعر با موسیقی و اینکه اولین شعرها همراه با موسیقی خوانده می شده است امری ثابت شده است. شعر در ضمن تاریخ طولانی خود مراحل مختلفی را گذرانده است. در مراحل مختلف تعاریف مختلفی از شعر شده است. بیشتر این تعاریف شامل جنبه های صوری شعر است اما تعاریف دیگری برای شعر نیز شده است که بیشتر به ماهیت و جوهر و هدف و خصوصیات آن توجه دارد. از جمله ویلیام وردزورث شاعر انگلیسی معتقد است که شعر سیلان خودبخود احساسات و بیان خیال انگیز آن است که بیشتر اوقات صورتی آهنگین دارد. بابت دیوچ شاعرة آمریکایی معتقد است که شعر هنری است که کلمات را هم به عنوان کلام و هم به عنوان موسیقی به کار می برد تا واقعیتهایی را ابراز کند که حواس ثبت می کنند. احساسات بشارت می دهند. ذهن درک می کند و تخیل شکل دهنده نظم می دهد.
ساموئل تیلر کالریچ (1772 – 1834 م) شاعر دیگر انگلیسی هدف مشخص و مستقیم شعر را ارتباط با لذت می داند. والتر تئودور و اتزدانتون (1832-1914م) شاعر و منتقد انگلیسی شعر را بیان هنری و ملموس فکر بشر به زبان عاطفی و آهنگین می نامند. (12)
حضورهمه گیر و دیرینه ی شعر در میان یک قوم و در روان جمعی آن که از نظم ساده آغاز می شود و به نظم استادانه ای پرملاط از نظر زبانی و کم مایه از نظرمعنایی می رسد، رفته رفته هرچه ظریف تر و خیال انگیزتر و حسی ترو عاطفی تر می شود، شعر تر می شود... اما باید به یاد داشت که شعر هرچه در حس و عاطفه ژرف تر می شود، چشمه های خرد، چشمه های خرد بلندپرواز جهان نگر عارفانه ی عاشقانه در آن بیشتر سر می گشاید. چنین شعری به سوی «شعرترین» روانه می شود که به سوی آن می توان رفت بی آن که به آن بتوان رسید. شعر یک فرد عامی و کوچه بازاری در مرحله ی ابزاریت محض است و دورترین فاصله را با شعر ناب دارد... .
شعر ناظم قصیده سرای مدیحه گو نیز همین ابزاری است اما از آن جهت که صناعات و بازی های زبانی در آن ماهرانه تر و استادانه تر و صنعتگرانه تر است از نظر کاربرد هنرهای زبانی شعرتر از آن یک است. شعری که برای داستان سرایی و منظومه سرایی به کار می رود در میانه ی شعر محض و ابزاری قراردارد و هنگامی که یک سرایش حماسی یا داستان عاشقانه ازگزارش ساده ی داستانی به اوج شور حماسی و عاشقانه نزدیک می شود به شعر ناب بدل می گردد و همین جاست که فردوسی و نظامی به شاعران بزرگ بدل می شوند. ما در منزل عاشقانه و عاشقانه عارفانه به شعر ناب از همه نزدیکتریم .زیرا این جاست که شعر همچون چیزی برای خود پدیدار می شود و زبان در ناابزارترین و ناب ترین صورت خود نمایان می شود و هنرنمایی با زبان در هم تنیده با ژرف ترین لایه های حس و عاطفه و هوش و آگاهی اثری پدید می آورد که در ژرف ترین لایه های جان اثر می گذارد . در این مرحله شعر چیزی نمی گوید که ما از آن با خبر باشیم بلکه آن چیزی را در ما بیدار می کند که ما در ژرف ترین لایه های جان از آن باخبریم اما آن آگاهی ژرف ژرفنایی در زیر لایه های انبوه آگاهی های رویی و سطحی و روزانه پوشیده و گم مانده و به مرز ناهشیاری رانده شده است. (13)
دیلتای موضوع شعر را شناخت. گوهر چیزها می داند و می گوید:«ساختار مفاهیم شاعرانه از هستی یکسر با شکل مفهومی جهان بینی فلسفی همخوان است. (14)
هیدگر معتقد است که گوهر زبان از نسبت آن با هستی دانسته می شود و این گوهر در بنیان خود شاعرانه است چرا که شعر مناسبتی اصیل با هستی دارد و روشنگر است. شعر حقیقت را آشکار می کند و حضور هستی نیز حقیقت است به این اعتیار نسبت هستی با شعر اصالت دارد. او از ذهنیت شاعر، تاریخ زندگیش، تجربه هایش خلاصه از «منِ» شاعر می گذرد و نشان می دهد که زبان در شعر به حرف می آید و پیش از شاعر حرف می زند از این رو بی حاصل است که شعر را در زندگی شاعر جستجو کنیم بل شعر یکسر به گونه ای بنیادین و گوهری وابسته است به «مورد مقدس» موردی که از دین جداست چرا که از هر دینی کهن تر است. شعر نیز گونه ای آفرینش است بی هدف بی آنکه قرارباشد به کاری بیاید و یا سودی به بار آورد. زمین آن زبان است یعنی نیرویی که در زبان وجود دارد. آنچه شعر را از زبان طبیعی جدا می کند همین ویژگی اش یعنی رهایی آن از هرگونه تعین کاربردی و ابزاری است. شعر گوهر خویش را در خود دارد. مصداق آن خود شعر است و به خود باز می گردد. به این اعتبار «زبان اصیل»است . گونه ای چکیده ی معانی در زبان هر روزه است . «شعر، نامیدن بنیادین هستی و گوهر هر چیز است... همه ی آن چیزهایی را آغاز می کند که زبان دیرتر طرح می نماید».
پس شعر فراتر از نشانه و آوا ، ساحت بنیادین اقامت آدمی در جهان است. آشکارگی راز هستی است. گفتاری است با معنای ویژه ی خود. چونان فضای «بازی» است. بازی به معنای «نهادن هر چیز در جای درست و مکان راستین آن در جهان» چنانکه کودکی در بازی هر چیز را آنجا که باید می گذارد. شعر از میان بردن فاصله ی میان هر چیز است با جهان و همه چیز را به موقعیت نخستین آن باز می گرداند. (15)
هیدگر می گوید: شعر فراتر از نشانه و آوا ساحت بنیادین اقامت آدمی در جهان است. او از آفرینش اثر هنری یاد نمی کند بل از «گشودن اثر هنری حرف می زند یعنی اثر فراورده ی آدمی (هنرمند )نیست بل چیزی است که هستی آدمی را ناگزیر از گشودن آن می کند. (16)
از نظر هیدگر، گوهر انگاره، دیدن است و انگاره ی شاعرانه، دیدن جهان هرروزه است. اما به گونه ای رازآمیز و به این اعتبار جدید: «دیدن نادیدنی است و دیدن نادیده» یعنی آشنایی با راز و مورد بیگانه دردل هر چیز ساده و آشنا. دیدن چیزی در دل مورد آشناست که از آشنایی می گریزد. (17)
از دیدگاه باختین شعر منش ویژه ای دارد. زمزمه ای است درونی که نسبت آن با سخن شاعرانه و با تاریخ شعر چونان کنش یک گزاره است. شعر اشراقی است ناب که بی میانجی است. نثر اما بیان گزاره است. این شکل بیان (آگاهانه یا ناآگاهانه) ریشه در اشکال بیان دیگر دارد. شعر حادثه ای است یکه و تکرارنشدنی. کسی پیشتر تجربه اش نکرده و پس از بیان نیز دیگر تکرار نخواهدشد.(18)
هیدگر شعر را رهایی از جهان انتیک می داند. جهان انتیک دنیای زندگی هر روزه ی آدمی است. دنیای ادراک همگان، شکل رخدادها، حقایق و اطلاعات، جهانی که علم در جستجوی کشف قوانین آن است. دنیای وجود ما همچون افراد است شعر از این دنیا می گذرد.
شعر به جهان هستی شناسیک تعلق دارد. به همسایگی هستی. و این جهان هستی ماست. به گوهر ما وابسته است و با دنیای زندگی هرروزه ی ما در تقابل است. و چون ادراک مفهوم پذیرما وابسته به جهان انتیک است، فهم جهان هستی شناسیک برایمان کاری است بسیار دشوار. آدمی همچون «هستی – آنجا» در جهان انتیک زندگی می کند. اما با جهان هستی خویش نیز رابطه ای دارد.هرچند او خود از این رابطه چندان چیزی درک نمی کند و تنها درلحظاتی وجود آن را احساس می کند. لحظاتی که زودگذرند، چیزی را روشن نمی کنند ودرک نمی کنند. همچون مکاشفه ای و اشراقی آنی وجود دارد. «شعر دستیابی به این مکاشفه و نتیجه ی الهام است. غرفه شدن درچشمه است». (19)
در اشعار ریلکه طبیعت جایگاه خاصی دارد. طبیعت بیان تمامی راز و رمزی است که بیرون از ما وجود دارد. و از این رو تمامیتی است که ریلکه از آن با عنوان Bezung یاد کرد:آوردن چیزی از جایی، حفظ کردن، معنابخشیدن و مصداق. برای ریلکه نه تنها شعرگفتن به معنای بودن است، بل شعر «راز بودن» است. شاعران راز هستی را در می یابند. اما آن را بیان نمی کنند. نه تنها به این دلیل که این راز به بیان نمی آید، بل از این رو که شعر در گرو «این راز سر به مهر» وجود دارد. هر تاویل روزنه ای به این راز ناگفته و این مورد مقدس می گشاید. اما آن را آشکار نی کند. رازی است نه اندیشیدنی و نه گفتنی که فراتر از زبان وجود دارد. فهم این راز فراتر از دانش به هستی است. تنها به این بسنده کنیم که رازی هست و این نکته خود لحظه ای است از آن راز. همانطور که هر شعر لحظه ای است از مورد مقدس. شعر، گفتن گوش کردن به راز است. گفتنی است که می گوید. گفتنی است که هست. گونه ای یکی شدن واژه و چیز،گفتن و بودن ،کلام (شعر) و هستی. (20)
فرمالیسم روس دردو مرحله به مطالعه زبان شاعرانه و ویژگی آن اقدام کرد:
در مرحله ی اول کار آنان عبارت بود از فهرست کردن صبورانه و عالمانه ی صنایع شعری.
آنان اندیشهی «پوتبینا» زبان شناسی روسی را که معتقد بود شعر با داشتن ایماژ (صور خیال) از نثر تشخیص داده می شود کنار گذاشتند و اصل احساس فرم را به عنوان مشخصه درک زیبایی به میان کشیدند. اشکلوفسکی در مقالات تئوری زبان شعر به سمبولیستها حمله کرد. او می گوید:«ایماژها سرمایه ای فرسوده و دستمالی شده اند که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند و مشخصه هیچ چیزی نیستند». همه ی کار مکتبهای شعری عبارت بوده است از انباشتن و نشان دادن فراگردهای تازه ای برای دراختیارگرفتن و جلوه دادن مواد سخن و آن بیشتر عبارت است از بکاربردن ایماژها تا خلق آنها. پس ایماژ یکی از وسایل زبان شاعرانه است در میان وسایل متعدد دیگر از قبیل مماثله اغراق، تشبیه، تکرار و غیره که همه شان کارکرد معینی دارند. «دشوارترکردن فرم» زیرا هنر از اصل علمی «قانون صرفه جویی نیروهای خلاقه » بی خبر است. ارزش سبک به هیچ وجه در این نیست که بیشترین فکر را با کمترین کلمات بیان کند. زبان شاعرانه بر عادات نقاب می زند و بر دشواریهای صوتی می افزاید.
اثر هنری مجموعه ای از صناعت ها است. اما یکی از آنها پس از رودررویی بر بقیه برتری می یابد و نقش مسلط را به عهده می گیرد. آهنگ درونی، اغلب همان صناعت مسلطی است که با نحو غیرشاعرانه مقابله می کند. یک شعر را نه به عنوان طرح موزون سنتی، بلکه واحد آهنگین نحوی اولیه توصیف می کند. آهنگ درونی نحو مخصوص خود را می آفریند.
دومین مرحله از پژوهشهای فرمالیستها، حرکت فرم ها بود. به عقیده اشکلوفسکی صناعات ادبی به طور مداوم فرسوده می شوند و به صورت اتوماتیک درمیآیند. هنر به طور خستگی ناپذیر می کوشد تا دید ما را تازه تر کند و آن صناعت «غریب سازی»یا آشنایی زدایی است که تولستوی پیوسته با هدف نوعی تقلید طنزآلود به دنبال آن بود... این صناعت غریب سازی به این قصد است که نویسنده دائما خود را تازه کند تا به نوبهی خود در قالبی معین قرارنگیرد. هر نسلی شیوهی نگاه پدران خود را دور می اندازد و به انواع ادبی کوچکی که در دوران های گذشته به آنها بی اعتنایی شده است رو می آورد. این همان است که اشکلوفسکی آن را میراث از عمو به برادرزاده می نامد... به زودی فرمالیستها به این نتیجه رسیدند که از چهار دیوار آثار بزرگ متداول بیرون بیایند و به انواع ادبی کوچکتر (خاطرات،تجنیس، ادبیات،نامه نگاری) بپردازند.
تیتانوف نشان داد که کارکردهای صناعات تغییر پیدا می کند و امر ادبی تحول می یابد و بالاخره فرمول مشهور و کمی هم تحریک آمیز «قالبهای تازه، محتواهای تازه خلق می کنند» تصحیح و تکمیل شد.
اشکلوفسکی در مقاله ی «هنر همچون شگرد» نشان داد که انگاره و تصاویری که شاعری به کار برده است (و به گمان ما ابداع خود شاعر است) تقریبا بی هیچ دگرگونی از اشعار شاعر دیگری وام گرفته شده اند. نوآوری شاعران نه در تصاویری که ترسیم می کنند بل در زبانی که به کار می گیرند یافتنی است. اشعار شاعران براساس شیوه ی بیان شگردهای کلامی و کاربرد ویژهی زبان از یکدیگر متمایز می شوند.
نکته ی مهم در شعر دگرگونی در کاربرد زبان است... اثر هنری از آثار هنری پیشین و در پیوند با آنان پدید می آید. شکل اثر هنری به وسیله ی رابطه اش با سایر آثار هنری که پیش از آن وجود داشتند، تعریف و شناخته می شود. هدف شکل تازه این نیست که محتوایی تازه را بیان کند، بل شکل تازه می آید تا جانشین شکل کهن شود که دیگر ارزش ها و توان زیبایی شناسیک خود را از دست داده است.
اشکلوفسکی می گفت:شاعران انگاره ها را نمی آفرینند بل آنها را می یابند یعنی آنها را از زبان طبیعی و معیار گردآوری می کنند.
این نکته که شعر پیش از هر چیز «بازی با زبان است» ریشه در مفهوم «آشنائی زدایی» دارد. غرابت و شگفتی زبان شاعرانه هر شعر را به «موجودی یکه» بدل می کند و در این راه شگردهای زبانی بسیار به کار شاعر می آیند... شعر توالی آهنگین واژگان است و به هیچ واقعیتی جز زبان دلالت ندارد وتنها با قربانی کردن سویه ی معنایی کلام می توان گفت که شعر وجود دارد. (21)
نهایتا فرمالیستها شعر را چیزی بیش از رخدادهای زبانی نشناخته اند ضمن این که به کارکرد ادبیات در زندگی اجتماعی بی توجه نبودند. یاکوبسن هنر را پاره ای از واقعیت اجتماعی می شناخت و به تاثیر اجتماعی شعر حساس بود. شعر قاعده های قالبی را می شکند، زبان را ویران می کند «عادت» ما را در نگرش به جهان هستی و خویشتن و از این رهگذر خود ما را عوض می کند.(22)
از دیدگاه یاکوبسن جوهر شعر نوعی فراافکندن و تصویرکردن (Projection) زبانی است که به واسطه ی آن شعر محوری استعاری یا پارادیگماتیک کلام را بر محور مجاز مرسل یا سینتگماتیک آن تصویر می کند. بدین ترتیب شعر از روی عمد ویژگیهای فضایی، مسدودکننده، پرپیچ و خم و همزمان زبان را درمقابل خصایص خطی جاری و سر راست و در زمان آن قرارمیدهد. (23)
دکتر زرقانی شعر را حاصل تحولات و دگرگونی های اجتماعی و لحظات بحرانی جامعه می داند. او می گوید: «شعر حاصل لحظاتی از زندگی است که در آن ماجرایی یا ماجراهایی از راه می رسند و فرم عادی و روزمره ی زندگی را برهم می زنند» در این خلاف آمدِ عادات است که شاعر می تواند کسب جمعیت از آن زلف پریشان کند. گویی وقتی زلف زندگی روزمره آرام و عادی است نزول الهه شعر کمتر اتفاق می افتد و چه زیبا گفته ی اخوان که شعر محصول بی تابی آدم است. در لحظاتی که شعور نبوت براو پرتو می افکند. شعور نبوت جز در لحظات غیرعادی زندگی شاعر بر او پرتو نمی افکند». (24)
فصل سوم
بررسی زمینه های اجتماعی شعر نو
شعر و جامعه در عصر بیداری(مشروطه)
بعد از ماجرای بازگشت ادبی که تدبیری نامناسب برای دمیدن روح تازه در پیکر شعر کهن فارسی بود، در اواخر دوره ی قاجاری شعر فارسی به مرحله ای رسیده بودکه شدیدا نیازمند هدایت به قلمرو جدیدی بود تا در مسیری متناسب به اطراف زمان به حیات مادی و معنوی خود ادامه دهد. به نظر می رسید شعر کلاسیک با همه زیبائی های دلکشش، با پهلوانی ها و پهلوانان جوانمردش، با معشوقگان نازنین دوست داشتنی و در عین حال دست نیافتنی اش، با دنیاهای خیالی و لبریز از صلح و صفایش با تجربه های نورانی اشراقی اش، اکنون باید به قلمرو دیگر وارد می شد تا قابلیت خود را در حوزه های جدید هم نشان دهد.
در واقع با ظهور فرزانه توس، شعر حماسی – اسطوره ای به قله خود رسیده بود. شیخ اجل لطیف ترین شکل عشق پاکیزه در حال و هوای سنتی را به زیباترین و دل انگیزترین بیان سروده بود. پیر بلخ کلام را تا آن جا که طرفیت داشت به آسمان کشانده بود و مشکل بتوان قلمروی در حوزه ی تجربیات ناب عرفانی با همه ی گسترة ناپیدا کرانش نشان داد که «خداوندگار» به آن جا سرنکشیده باشد و به دنبال خود شعر را هم به آن حوزه نبرده باشد. لسان الغیب، معمار شگفت آور سخن هم پایهی شعر کلاسیک را بدان حدی رساند که کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب. «پس از این ها شعر کلاسیک در سراشیبی سقوط افتاد و با وجود تجربه های محدود موفق در قرن نهم و جریان های شعری موسوم به سبک هندی، سیر نزولی شعر همچنان ادامه داشت و تدبیر اصحاب «بازگشت ادبی» هم از چاله برون آمدن و در چاه افتادن بود. (25)
از سوی دیگر ضرورت توجه به مسائل دنیای نوین در ایران از زمانی آغاز گردید که باب آشنایی و رفت و آمد با بیرون از ایران به ویژه با اروپا به روی این سرزمین گشوده شد و این امر به شکل گسترده و قابل ذکر آن از نظر زمانی به عصر فتحعلیشاه قاجار، مخصوصا دوران ولایتعهدی عباس میرزا و جنگهای ایران و روس باز می گردد.
«برروی هم جنگها همیشه برای سرزمین و مردم ایران زیان بار بوده است. اما برخی جنگها سودها و برکاتی هم داشته و در سرنوشت اجتماعی وفرهنگی ما گاه تاثیرات مثبتی نیز برجای گذاشته است. برای مثال همین جنگهای ایران و روس به رغم آن که برای سرزمین و مردم ما بسیار گران تمام شد و طی دو معاهده ننگین «ترکمنچای» و «گلستان» بخش وسیعی از سرزمین آذربایجان از ایران جدا شد و سرمایه های مالی وانسانی فراوانی به یغما رفت. با این حال چشم و گوش مردم و مسئولان مملکت را باز کرد و سبب گردید که از خواب سنگین هزارساله بیدار شوند و برای عقب نماندن از کاروان تمدن بشری و آوردن امکانات پیشرفت و تحول دو اسبه پیش بتازند». (26)
دکتر شفیعی کدکنی در مورد اوضاع و احوال اجتماعی آن دوره چنین می نویسد: «عوامل اجتماعی شکل گیری ادبیات این دوره در ایستایی و سکون کامل خلاصه می شود. جلالالدین مولوی محصول دوران شکفتگی این تمدن است. او در تمام جهان عصر خویش بی همتا بوده است. اگر متفکران قرن سیزدهم میلادی را در سراسر جهان مورد بررسی قراردهیم، سهم مولانا در مقیاس بینالمللی عصرش سهم گسترده ای است. با مرگ او و پایان عصر او،تمدن اسلامی محتضر می شود و در تمدن محتضر، از غول های تفکر واندیشه به اصطلاح امروز،دیگر خبری نیست. در زمینه ی علم هم همین طور است. در قرن ده و یازده میلادی ابوریحان بیرونی نه فقط در قلمرو اسلام یا آسیا بلکه در معیار جهانی یک عالم طراز اول است.
در این دوره مورد بحث ما کوچکترین رمقی برای این تمدن بیمار و محتضر باقی نمانده است. ایستایی و سکونی که در زمینه ی اجتماعی و اقتصادی مملکت ما بود، بر ادبیات نیز تاثیر گذاشت. علتش را می توان فئودالیسم عصر قاجاری دانست یا چیز دیگر. به هر حال نظام ایستایی مرده ای که روابط خودش را با زمینه های تفکر و اندیشه جهان قطع کرده است، یا بهتر بگویم رابطه ای اصلا برقرار نکرده تا قطع کند. در حقیقت «تکرار تکرار» قرون محتضر تمدن اسلامی است. در جامعه ای که روابط اجتماعی و اقتصادی اش بسیار پیچیده است به سختی می توان ساخت و ساختارهای ادبی حاصل از آن را برای آن زمینه های پیچیده منطبق کرد. کسانی که کلیاتی راجع به ادبیات و کلیاتی راجع به جامعه شناسی و اقتصادی می گویند اما انطباق این دو را بر همدیگر از یاد می برند. کارشان کاغذ سیاه کردن است. باید کاری کرد مثل کارکردهای لوکاچ و گلدمن در اروپا و حداقل اسکارپیت در امریکا و فرانسه. (27)
دکتر یاحقی در مورد ایستایی فرهنگ و تمدن ایران در آن دوره و لزوم ایجاد حرکت در جامعه آن روز ایران می گوید:«از میان مسئولان رده بالای مملکتی که در آن روزگار این هشدار را هوشمندانه پیش از دیگران ادراک کردند و برای رفع موانع پیشرفت و هم قدمی با دنیای آن روز گامهای بلندی برداشتند، یکی قائم مقام فراهانی بود و دیگری شاهزاده عباس میرزا. که اتفاقا هر دو به طور جدی درگیر مسائل جنگ با روسیه بودند و تلخی شکست را به واقع معلول عقب ماندگی و بی خبری هیات حاکمه ایران بود با تمام وجود حس کرده بودند. این دو ضمن آن که جنگ بزرگ میهنی آذربایجان را با روسیه ی تزاری به پیش می بردند دست در دست هم توانستند زمینه ی اقدامات و تلاشهایی را فراهم آورند که ملت ایران برای بیداری سیاسی و اجتماعی شدیدا به آن نیازمند بود. اقداماتی که اگر نبود مشروطیت ایران به عنوان دستاوردهای سیاسی و اجتماعی یا نبود یا اگر بود با تاخیری چند ساله و احتمالا بسیار دیر می توانست اتفاق بیفتد.» (28)
اقدامات عملی عباس میرزا و قائم مقام یعنی گشودن باب آشنایی با مغرب زمین و متعاقب آن اعزام نخستین گروه محصلان ایرانی به اروپا برای فراگیری فنون و دانشهای نوین در واقع به ضرورت رویارویی با مسائل جنگ برای اولیای امور پیش آمد و آنان را ناگزیر ساخت دست به چاره اندیشی بزنند. یعنی برای هماهنگی کشور با دنیای جدید به استفاده از امکانات عملی و علمی نوین رو بیاورند. اقدامات بنی
قسمت عمده ای از هزینه های سرمایه گذاری واحد پرورش طیور سرف تهیه جایگاه نگهداری می شود و در صورتی که به این موضوع اهمیت داده نشود ممکن است بر روی طیور که حیوان آسیب پذیر هستند آثار نامطلوبی بگذارد، در پرورش طیور گوشتی به علت که پرندگان حساس و در حال رشد هستند، بروز هر گونه مشکل محیطی ناشی از سهل انگاری در ساختمان می تواند منجر به ایجاد استرس، کاهش تولید، تلفات و شیوع بیماری ها شود و صدمه های جبران ناپذیری را به واحد فوق وارد کند.
این واحد پرورش طیور گوشتی در قسمت جنوب شرقی کشور قرار دارد و این منطقه، منطقه ای است گرمسیر محسوب می شود و باید برای ساخت سالن باید نکاتی مورد توجه قرار گیرد که شامل:
1- بررسی وضعیت اقتصادی منطقه و امکان فروش محصولات آن
2- نوع پرنده پرورشی، نحوه پرورش و ظرفی واحد پرورش طیور.
3- وجود راه مطلوب برای حمل و نقل نهادهای مورد نیاز و امکان رساندن محصول تولیدی به بازار مصرف.
4- امکان تامین کارگر ماهر و افراد متخصص.
5- بررسی امکان مکانیزاسیون و افراد متخصص.
6- رعایت فاصله مجاز بین واحد پرورش و منطقه های مسکونی، منابع آلودگی و سایر واحدهای دامپروری.
7- استفاده از مصالح ساختمانی ارزان قیمت و با کیفیت و کارآیی مطلوب و همچنین امکان گسترش واحد پرورش طیور در آینده و در هر امکان که در این ارتباط تاسیسات زیربنای مثل راه، فاضلات و منابع تامین آب، برق، کارگر و غیره باید مدنظر قرار گیرد.
8- مجوز مکانی لازم از اداره ها و ارگان های مربوط دریافت شود و با رعایت اصول علمی محاسبه های اقتصادی و سوددهی صورت گیرد.
9- در خصوص انتخاب محل واحد پرورش طیور نکات زیر توجه باید بشود:
1) زمین ارزان قیمت و نزدیک به شهر یا مراکز مصرف باشد.
2) زمین از نظر ساختمانی خاکی یا شنی و دور از مسیر سیل، طوفان، باد و غیره باشد.
3) جهت ساختمانی در مناطق گرمسیر باید شمالی و یا شرقی باشد.
4) برای حمل مواد مصرفی به واحد پرورش طیور و انتقال تولیدات و ضایعات باید راه مناسب موجود باشد، اما تاسیس واحد پرورش طیور در کنار و یا نزدیک خطوط راه آهن، جاده های اصلی فرودگاه، و محل های پر سر و صدا مناسب نیست.
5) محل ساختمان پرورش طیور باید از نظر خطرات ناشی از سوانح طبیعی، حمله حیوانات وحشی، سرقت و غیره امن باشد و بتوان امنیت آن را تامین کرد.
6) در صورتی که کارگران واحد پرورش طیور در محل ساکن نباشند، باید در فاصله نزدیک امکان اسکان آنها میسر باشد. ( شرایط احداث ساختمان پرورش طیور)
1) زمین:
برای احداث جایگاه ما و تاسیسات پرورش طیور باید زمین هایی استفاده کرد که از نظر کشاورزی با ارزش نیستند، دارای استحکام لازم هستند، امکان زه کشی مناسب وجود داشته باشد دارای شیب زیاد نباشند و نسبت به زمین های اطراف مرتفع باشند تا آب برف و باران به آن ها نفوذ نکند.
2) دارا بودن راه مناسب و امکان گسترش:
مزرعه پرورش طیور باید دارای راه مناسب باشد و در ضمن لازم است محل آن را در زمین اصلی طوری در نظر گرفت که در صورت لزوم بتوان آن را در آینده گسترش داد.
3) امکان تهیه آب مناسب و مورد نیاز
تامین آب مناسب بسیار مناسب است؛ در این خصوص مقدار و کیفیت آب قابل دسترس در مزرعه اهمیت دارد که آب مورد مصرف طیور در شرایط استاندارد به صورت زیر است:
نوع پرنده سن پرنده ( هفته) آب مورد نیاز (لیتر/پرنده/روز)
جوجه کشی 8 38%
مرغ مادر گوشتی بالغ در حال تولید 35 32%
البته در گرما و در صورت نامناسب بودن کیفیت خوراک و آب مصرفی مقدار آن افزایش می یابد. در ضمن ضروری است با مقادیر زیر، آب مورد نیاز جهت شستشو، خنک کردن سالن، مصرف کارگرها و … نیز اضافه شود. که مقدار آن تقریقاً برابر جدول بالا است.
کیفیت آب نیز مهم است. کیفیت آب از جنبه های مختلف قابل ارزیابی است. نخست این که ضروری است آب مصرفی طیور فاقد گل و لای و مواد جامد معلق باشد، زیرا صرف نظر از اینکه آب مناسبی جهت استفاه طیور نیست باعث مشکلات متعدد در آب خوری ها نیز می شود. همچنین آب مورد مصرف باید فاقد میکروب های بیماری زا باشد. در غیراین صورت ضروری است آب با مواد ضد عفونی کننده مثل کلر ضد عفونی شود. مقدار مواد جامد آب (سختی آب) نیز مهم است. مجموعه مواد جامد آب را با روش های مختلف از جملع تبخیر آب و یا اندازه گیری میزان عبور جریان الکتریسیته می سنجند و بر این اساس استاندارد آب مناسب طیور به صورت جدول زیر است:
وضعیت آب
کمتر از 1000 آب مناسب جهت استفاده تمام طیور
1000 تا 3000 آب مناسب استفاده طیور است اما ممکن است باعث آبکی شدن مدفوع شود
3000 تا 5000 آب به نسبت قابل قبول برای طیور، اما ممکن است باعث کاهش تولید و بالا رفتن تلفات و بویژه در بورقلمون ها شود.
5000 تا 7000 آب مناسب طیور نیست و باعث افزایش تلفات و کاهش شدید تولیدات می شود.
7000 تا 10000 آب غیر قابل استفاده برای طیور، اما می توان جهت مصرف چهار پایان استفاده کرد.
بیشتر از 10000 غیر قابل استفاده برای حیوانات پرورش ( دام ها)
وجود مقادیر اندک بعضی از مواد سمی می تواند باعث مسمومیت پرنده شود. دراین خصوص می توان از مس، آهن، سرب، جیوه، مولیبدن، سلنیوم، روی،فلوئور، نیتراتو نیتریت نام برد. نیترات و نیتریت به میزان 500 قسمت در میلیون کشنده است و اگر مقدار آن از 50 قسمت در میلیون بالاتر باشد آب مضر و غیر قابل مصرف برای طیور است.
4) امکان تهیه برق مورد نیاز:
جهت کارکرد تعداد زیادی از وسایل مورد استفاده و همچنین تامین روشنایی، نیاز به برق است که ضروری است امکان تهیه برق ارزان قیمت و مطمئن برای مزرعه فراهم باشد، برای این منظور تامین برب از شبکه سراسری برق مطلوب است و در غیر این صورت لازم است با موتور برق، برق مورد نیاز تامین شود. در عین حال برای واحدهای حساس مثل جوجه کشی ها ، در نظرگرفتن موتور برق اضطراری، ضروری است.
5) شرایط جغرافیایی و اقلیمی
اقلیم منطقه:
آب و هوای گرم و مرطوب با تابستان های طولانی در جنوب کشور. آب و هوار گرم و خشک در مرکز، شرق و جنوب شرقی کشور. با این تنوع آب و هوایی لازم است سعی شود با توجه به شرایط اقلیمی و جوی این منطقه تاسیسات پرورش طیور به نحوی طراحی و احداث شود که در حد امکان با شرایط خاص این منطقه سازگار باشد. در این منطقه جهت وزش باد مهم است. در این منطقه که منطقه ای گرمسیر است بهتر آن است که ساختمان ها عمود بر جهت وزش باد ساخته شوند. به طوری که بتوان از جریان باد برای خنک کردن سالن استفاده کرد. در این واحد که در منطقه گرمسیر است بهتر آن است که ساختمان دارای پنجره شمالی و شرقی باشند تا کمتر اشعه خورشید باعث گرم شدن داخل ساختمان شود. به خاطر بادهای موسمی 120 روزه در این منطقه بهتر است در اطراف سالن برای جلوگیری از صدمات باد و اثرات نامطلوب اشعه خورشید درختان خزان دار کاشته شود. زیرا در زمستان درختان را ریختن برگهای خود باعث عبور نور خورشدی می شوند و در تابستان برگ ها از تابش شدید اشعه خورشد به سالن جلوگیری می کنند. جهت ساختمان و پنجره های آن در مناطق گرمسیر ( با توجه به جریان باد و تابش خورشید)
6) مصالح ساختمانی مناسب
با توجه به شرایط منطقه که منطقه ای گرمسیر است باید از مصالحی استفاده شود که راحت و قیمت آن ها ارزان و مقاوم به گرما باشد. مصالحی که ساختمانی با آن احداث می شود شامل آجر، سیمان، شنی، ماسه، خاک، گچ، سنگ، آهن، آلومینیوم، قیر و مشتقات آنها شامل بتون، بلوک سیمانی، صفحات سیمانی، موزاییک و غیره است. برای مناطق گرمسیر از مواد عایق گرما و رطوبت مثل پشم شیشه، پلی استر، پلی اتیلن انواع پلاستیک و مقواهای فشرده نیز استفاده می شود که در این واحد از پشم شیشه استفاده شده است. برای آجرکاری این واحد از آجر توپر استفاده می کنند. در بعضی جاها از آجر کاری توخالی بلوک های سیمانی، بتون، تیرآهن و مواد عایق هم استفاده می شود.
7)نحوه ارتباط ساختمان های پرورش طیور با سایر ساختمان ها و فاصله های مجاز:
ساختمان های پرورش طیور ضروری است که دارای ارتباط منطقی با سایر قسمت های واحد پرورشی باشند، مثلاً سالن های پرورش از کارخانه تهیه خوراک مزرعه فاصله زیادی نداشته باشند، ضمن اینکه نباید فاصله آن قدر کن باشد که صدای دستگاه ها باعث استرس طیور شود. سالن پرورش طیور نباید نزدیک اماکن مسکونی باشد؛زیرا از نظر سلامت و آرامش ساکنان آلودگی های محیط زیست، بوی نامطبوع و از نظر بهداشتی برای انسان ها مضر است. بنابراین ضروری است واحد پرورش از بافت شهری دور باشد و برای جلوگیری از اتلاف وقت و نزدیک بودن کارگرها به مزرعه توصیه می شود خانه های مسکونی کراگران در نزدیکی مزرعه در محل مناسبی ساخته شود. ساختمان پرورش طیور از واحدهای پرورش سایر دام ها و طیور نیز باید فاصله مناسبی داشته باشند، چون آلودگی آنها می تواند باعث مشکلات بهداشتی در واحد پرورش طیور شود. در این واحد پرورش توجه به جهت باد و جلوگیری از ورود آلودگی به وسیله باد مهم می باشد. در واحد پرورش طیور نباید پرندگان دیگری نگهداری بشوند، چون می توانند باعث آلودگی شوند و یا باعث ایجاد استرس شوند؛ از جاده اصلی و فرودگاه این واحد دور می باشد تا ایجاد استرس در طیور به وجود نیاید.
فواصل مجازی که توسط جهاد کشاورزی استان سیستان و بلوچستان داده شده است به شرح زیر می باشد:
فاصله واحد پرورش طیور گوشتی (متر)
حریم رودخانه : 100
حریم دریا: 1000
حریم راه آهن: 200
حریم جاده فرعی: 100
حریم جاده اصلی: 150
حریم فرودگاه: 1000
حریم کارخانه صنایع غذایی 1000
کارخانجات کوچک : 200
کارخانجات متوسط 500
کارخانجات بزرگ: 1000
محدوده شهر کوچک: 200
محدوده شهر متوسط 1000
محدوده شهر بزرگ 2000
محدوده روستای کوچک 200
محدوده روستا تا 100 خانوار 500
محدوده روستای بیش از 100 خانوار 500
سردخانه مواد پروتئینی 500
کشتارگاه طیور 1000
کشتارگاه نشخوار کنندگان 200
کارخانه خوراک دام و طیور 1000
کارخانه جوجه کشی 1000
میدان عرضه دام 200
زنبور داری 10
واحد پرورش پرندگان زینتی 250
واحد پرورش بوقلمون، اردک و غاز 1000
واحد پرورش موغ گوشتی و تخمگذار 1000
مزرعه مرغ مادر 2000
مزرعه پرورش 3000
مزرعه پرورش لاین 5000
واحد پرورش سگ و گربه 200
واحد پرورش حیوانات پوستی 1000
واحد پرورش اسب 1000
واحد پرورش شتر 200
مزرعه پرورش گوسفند و بز 200
مزرعه پرورش گاو 200
( سطح زیربنای واحد پرورش مرغ گوشتی)
در این واحد پرورش ابعاد سالن 12× 900 است و ظرفیت نگهداری 1130000 جوجه را دارد به طوری که در هر متر مربع 5 تا 6 قطعه مرغ بالع و جوجه یکروزه 100 تا 150 قطعه در هر متر مربع می توان نگه داشت.
( آبخوری و دانخوری) اندازه آبخوری و دانخوری آن به این صورت است که 12 مرغ رد متر مربع و آبخوری 2 سانتیمتر برای هر جوجه و دانه خوری 8 سانتیمتر برای هر جوجه است. در این واحد مرغداری از آبخوریهای سیفونی استفاده می شود و فاصله آن از آبخوری دیگر 5/1 متر می باشد و در وسط آب خوریها دان خوریهای قرمز رنگ نصب گردیده است و فاصله آنها هم مشابه آبخوریها 5/1 متر می باشد و در دو طرف ساکن نصب گردیده است.
( کف سالن)
در این سالن پس از یک خاکبرداری کوچک و نصب لوله های فاضلاب و کانالهای انتقال آب روی آن را به عمق 15 تا 20 سانتیمتر پوشش از قلوه سنگ ریخته و کوبیده شده است و آن گاه برای استحکام بیشتر و جلوگیری از نفوذ حشره ها یک شبکه توری ریز در کف آن قرار داده اند و سپس برای جلوگیری از نفوذ رطوبت روی آن دو لایه قیر گونی گذاشته اند و به عنوان پوشش نهایی روی آن را به ضخامت 8 تا 10 سانتیمتر بتون قرار داده اند. لازم به ذکر است که کف سالن مرغداری را به جهت جلوگیری از نفوذ رطوبت و آب، کف را 30 سانتیمتر بلند تر از سطح زمین احداث گردیده است.
کف این واحد را طوری درست کرده اند که به راحتی فضولات و آب از ان خارج می شود که این سالن را از دو طرف شیبی معادل 2 درصد و یا 1 سانتیمتر در هر متر به طرف وسط سالن که در آن لوله های فاضلاب و یا کانال انتقال آب نصب شده است هدایت می کند و این حالت یک جوی کوچک را در وسط سالن دارد.
(سقف سالن)
ارتفالع سفق از کف 3 متر است و نوع سقف به کار رفته در آن به دلیل اقلیم منطقه که منطقه گرم و خشک و کویری و همراه با بادهیای موسمی فرم سالن را در آن به صورت طاق ضربی و یا نمای گنبدی (سالن های سنتی) درست کرده اند که دارای بازده و کارایی مناسبی می باشد و با توجه به منبع حرارتی آن هک یک هیتر می باشد بر روی سقف آن و یا بر روی هر گنبد آن یک دود کش در نظر گرفته شده است.
شکل سقف بر روی سالن:
شکل
( پنجره ها)
در این واحد سطح پنجره را 5 درصد سطح کف سالن در نظر گرفته اند. پنجره ها در دیوارهای طولی نصب می شوند و از مساحت محاسبه شده آن ها به میزان 75 درصد در دیوار جنوبی و 25 درصد در دیوار شمالی با فاصله های معین از یکدیگر قرار می گیرند. در این واحد به دلیل گرمسیر بودن منطقه بر روی پنجره ها سایبان نیز نصب شده است.
در این سالن هواکش هایی در سقف نصب شده است و برای خروج هوا از آن استفاده می شود که به ازای هر 1000 کیلوگرم وزن زنده معادل 1 متر مربع هوا نیاز است.
( مقدار تولید مدفوع، حرارت و رطوبت برای مرغها)
وزن بدن (gr) مقدار دفع مدفوع در شبانه روز (gr) مقدار تولید گرما ( کیلوکالری در ساعت) میزان رطوبت تولیدی از تنفس و مدفوع در شبانه روز (gr)
500 44 80 9600
900 82 120 14100
1400 114 140 17600
1800 140 160 20300
2300 162 180 21800
2700 178 200 23500
( کنترل دما)
چون طیور مانند سایر حیوانات خونگرم است می تواند دمای بدن خودش را حفظ کند. البته این کار در محدوده ای از درجه حرارت محیط مقدور است و برای سلامتی و تولید مناسب نیز درجه حرارت مناسبی به عنوان درجه حرارت اکسایش حیوان وجود دارد. درجه حرارت محیط اگر از محدوده ای پایین تر برود باعث ناراحتی حیوان می شود. و به آن استرس سرمایی می گویند و اگر از محدوده ای بالاتر برود باز باعث ناراحتی حیوان می شود و به آن استرس گرمایی می گویند. این محدوده دمایی به رطوبت محیط، وضعیت حیوان و سن آن بستگی دارد؛ اما اگر درجه حرارت محیط به 46 درجه سانتیگراد برسد، باعث مرگ پرنده می شود. دمای بدن یک جوجه تازه از تخم خارج شده حدود 7/39 درجه سانتیگراد است که به تدریج افزایش می یابد تا این که در سن سه هفتگی ثابت می شود. دمای بدن پرندگان بالغ در حدود 6/40 تا 7/41 درجه سانتیگراد است و آن بستگی به گونه، نژاد، جنس و شرایط فیزیولوژیکی پرنده نیز دارد.
حرارت بدن را طیور به روشهای مختلفی از دست می دهند و این به علت متابولیسم و سوخت مواد مغذی است که در بدن طیور ایجاد حرارت می کند و روش های مختلفی دارد برای از دست دادن حرارت که عبارت است از:
1- تشعشع: هنگامی که درجه حرارت سطح بدن حیوان بالاتر از هوای مجاور باشد، دمای بدن از طریق تشعشع کاهش می یابد.
2- تماس: هنگامی که سطح بدن حیوان در تماس با عوامل محیطی سردتر ( کف سالن و وسایل) باشد، گرای بدن به آنها منتقل و بدن خنک می شود.
3- جا به جایی هوا: هنگامی که هوای خنک در تماس با سطح بدن پرنده قرار یگرد؛ گر و منبسط می شود و به طرف بالا صعود می کند. به این ترتیب گرمای بدن حیوان منتقل می شود. به همین دلیل طیور در سرما پرهای بدن هود را سیخ می کنند تا مانع از جریان هوا شوند. همچنین یکی از راه ها خنک کردن بدن طیور در گرما، افزایش سرعت جریان هوا در سالن است.
4- تبخیر آب: در بیشتر پستانداران دفع حرارت بدن به وسیله عرق کردن و تبخیر آب انجام می گیرد. اما در بدن طیور غدد عرقی وجود ندارد. آنها از طریق تبخیر ریوی و دستگاه تنفس مقادیری آب تبخیر می کنند و به این ترتیب خنک می شوند. بنابراین یکی از راههای خنک کردن حیوان خیس کردن آن است.
5- دفع مدفوع: مقدار اندکی از گرمای بدن از طریق دفع مدفوع دفع می شود.
6- تولید تخم مرغ: با خروچ تخم مرغ نیز مقدار اندکی از گرمای بدن حیوان دفع می شود.
مکانیسم تنظیم حرارت بدن در طیور:
در درجه حرارت های پایین و کمتر از 25 درجه سانتی گراد، حدود 75 درصد از کل حرارت تولیدی بدن به وسیله راه های انتقال دفع می شود؛ اما در صورت بالا بودن دما و رطوبت سالن این دفع حرارت مشکل خواهد بود. دمای مناسب برای پرندگان بالغ را 18 تا 24 درجه و یا 21 درجه سانتیگراد در نظر می گیرند. اگر دمای هوا از این محدود کمتر شود، حیوان با بالا بودن متایولیسم، گرمای بیشتری تولید و به این ترتیب خود را گرم می کند. این موضوع صرف نظر از کاهش تولید و سرزندگی حیوان از نظر اقتصادی نیز مقرون به صرفه نیست و در دمای بالاتر از این محدوده نیز حیوان به وسیله روش های زیر سعی می کند دمای بدن خود را کاهش بدهد که عبارت است از:
1- منبسط شدن رگ های سطحی بدن: تا گرمای بدن از طریق پوست دفع شود.
2- باز کردن پر و بال: تا هوا در اطراف بدن جریان یابد و بدن خنک شود.
3- کاهش اشتها: تا گرمای تولیدی در بدن کاهش یابد. این موضوع باعث کاهش رشد و تولید تخم مرغ و ضعیف شدن پوسته تخم مرغ نیز می شود.
4- کاهش فعالیت: حیوان سعی می کند با کاهش فعالیت گرمای تولیدی در بدن را کاهش دهد؛ این موضوع باعث کاهش مصرف خوراک، تولید و بازدهی می شود.
5- نفس، نفس زدن: اگر دمای هوا از 30 درجه سانتیگراد بالاتر برود، حیوان شروع به نفس نفس زدن می کند تا به این ترتیب از طریق تنفس بیشتر و تبخیر تنفس مقداری از حرارت بدن را دفع کند. این مکانیسم در حالتی که رطوبت نسبی هوا بالا باشد چندان کارآمد نیست. با مکانیسم نفس نفس زدن آب بدن کاهش می یابد و حیوان برای جبران آن، آب بیشتری مصرف می کند که باعث ایجاد اسهال در طیور می شود. در این حالت مقدار زیادی دی اکسید کربن (CO2) خون دفع می شود و تعادل اسید و باز خون به هم می خورد و پوسته تخم مرغ نیز ضعیف می شود.البته با بزرگتر شدن پرنده به علت افزایش نسبت حجم با سطح بدن و افزایش چربی در لایه های پوست تحمل حیوان نسبت به بالا رفتن درجه حرارت محیط کاهش می یابد و استرس گرمایی در بدن مرغ ایجاد می کند.
برای دفع مشکل کمبود حرارت آن می توان از هیتر و یا مادر مصنوعی استفاده کرد که در این واحد از هیتر استفاده می شود که در انتهای سالن قرار گرفته و این هیتر، هیتری است که با سوخت گازوئیل کار می کند و در سالن ممکن است ایجاد CO2 بکند بنابراین در استفاده از آن باید دقت کافی را به کار برد تا باعث ایجاد صدمات به واحد پرورشی نشود و راه دیگر آن به کار بردن پنچره در سقف است که این نپجره ها در مناطق گرمسیر می شود استفاده کرد و در بالای سقف های گنبدی و یا طاق ضربی نصب می کنند و برای ورود نور و تهویه مناسب هستند که با استفاده از این پنجره می شود در روز گرمای سالن را تا حدودی تامین کرد و شیشه و قاب فلزی پنجره ها رسانای خوبی برای گرما هستند و باعث گرم شدن سالن می شوند. ولی چون اشعه ماورای بنفش از شیشه عبور نمی کند، نور عبوری فاقد اثر ضد عفونی کننده است.
راه دیگر در برابر گرما عایق نمودن ساختمان در برابر گرما است، چون معمولاً دمای هوای خارج سالن، پایین تر یا بالاتر از داخل آن است، بنابراین یکی از راه های مهم حفظ دمای مناسب سالن عایق کردن آن در برابر انتقال حرارت است. به این دلیل که قسمت عمده حرارت از طریق عبور از مصالح ساختمانی سقف دیوارها و اندکی هم از راه کف منتقل می شود، لازم است در ساخت سالن پرورش طیور از مصالح مناسبی استفاده بشود که به مقدار کمتری انتقال دهنده حرارت باشند. در این سالن از ایرانیت و پشم شیشه و آلومینیوم استفاده شده است و در سقف این ها را کار گذاشته اند و بعد از آن روی تمام اینها توری های زنبوری شکل نصب کرده اند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 20 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 39 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید